۱۳۹۳ آذر ۲۰, پنجشنبه

داستان اولین راه آهن تهران

داستان اولین راه آهن تهران

 دسته: طبله عطار 
 نوشته شده توسط همبستگي ملي
راه آهن (=ماشین دودی) بين تهران و حضرت عبدالعظيم (=دروازۀ شهر ری) به سال 1306هجري قمري (18سال پیش از پیروزی انقلاب مشروطه) گشايش يافت. هنگامي كه ناصرالدّينشاه در فرنگ بود، امتياز راه آهن را بلژيكيها داشتند. وقتي از فرنگ برگشت، سفير بلژيك در تهران از او رسماً تقاضاكرد كه روزي با راه آهن به حضرت عبدالعظيم برود. ناصرالدّينشاه همراه با پذيرش اين درخواست، يكي از عيدهاي مذهبي را براي انجام اين كار تعيين كرد. راه آهن تهران ـ عبدالعظيم در آن روزِ مشخص شده،، به شاه و همراهانش اختصاص يافت.
در آن روز شاه با چند تن از «خواجه سرايان» ويژه، در واگن وسط نشست و در بقيۀ واگنها زنان و مهمانان و خدمتكاران دربار جاي گرفتند. گروهي هم كه نتوانستند در واگنها جايي پيداكنند با كالسكه روانۀ حضرت عبدالعظيم شدند.
ناصرالدّين شاه در آن روز پس از زيارت حرم حضرت عبدالعظيم با زنان حرم به باغ «مادرشاه» رفتند و در آن باغ ناهار خوردند كه عبارت بود از آش رشته و باقلاپلو با گوشت برّه كه آشپزهاي دربار آن را پخته بودند.
«چون در اندرون شاهي هرگز كباب كوبيده تهيه نمي شد و بانوان هوس آن داشتند، به دو دكّه از بهترين كبابيهاي بازار سفارش شده بود تا هريك پانصد سيخ از كباب مزبور آماده سازند و هنگام ظهر به سر سفره بفرستند. شاه كه پيوسته غذاي جداگانه داشت، آن روز از هر غذا اندكي چشيد ولي با جوجه كبابي كه در حضور آماده ساخته بودند، خود را سير كرد. جوجه كباب به دست زهراسلطان خانم، يكي از صيغه هايش تهيه شده بود. وي پيوسته در اندرون براي شاه كباب مي ساخت و از آنجا كه در اين كار، سخت، ماهر بود و نهايت سليقه را به كار مي بست، شاه او را "سلطان كبابي" مي ناميد».
«هنوز دو سال از دايرشدن راه آهن تهران ـ حضرت عبدالعظيم نگذشته، بعضي خارجيان كه از واگذاري امتياز به دولت بلژيك ناخشنود بودند و بيم آن داشتند كه اين رشته سر دراز يابد، نهاني، درصدد تحريك مردم برضد بلژيكيان برآمدند و سرانجام گروهي حادثه جو را به برافروختن آتش فتنه برانگيختند. تا آن كه در يكي از روزهاي زيارتي بر سر خريد بليت بين آنان و كاركنان راه آهن مشاجره و زدوخورد درگرفت. اوباش به اتاقهاي ايستگاه كه در آغاز كار، سخت، پاكيزه و مزيّن بود، ريخته روكش صندليها و پرده هاي مخمل را دريدند؛ آيينه هاي بزرگ و شيشۀ درها و واگنها را درهم شكستند و ديگر اثاثه را به يغما بردند.
"دني" (رئيس كاركنان بلژيكي) به وزارت خارجه شكايت برد و از سفارت بلژيك نيز نوشتند كه چون اين كار توهين به دولت و شخص سلطان مي باشد، بايد دولت ايران سيصدهزار تومان به عنوان خسارت بپردازد و وزيران وقت نيز براي اظهار معذرت به سفارت بيايند.
چون اين خبر به شاه رسيد، سخت، برآشفت و گفت: "جواب سفارت بلژيك داده خواهد شد". همان روز [شاه] داماد خود آقا سيدزين العابدين امام جمعه را احضاركرد و ماجرا را با وي درميان نهاده چارۀ كار را از او خواستار شد.
روز بعد امام جمعه نامه يي به سفارت بلژيك نوشت كه شاه كار را به من رجوع كرده و لازم است براي مذاكره نماينده فرستاده شود. "دني" و دو تن از اعضاي سفارت بلژيك در منزل امام جمعه حاضر شدند و با كمك مترجم به مذاكره پرداختند. امام جمعه اظهار داشت دولت تقاضاي شما را پذيرفته و بدان عمل خواهد كرد. آن گاه رو به محرّرِ خود كرده، گفت تا تلگرافي چند به عنوان آقايان علماي عَتَبات و ولايات تهيه كند كه از امروز سوارشدن به راه آهن حرام است.
چون مترجم، دني و فرستادگان سفارت را از چگونگي آگاه ساخت، آنان زبان به اعتراض گشودند. امام جمعه در جوابشان گفت: "با آنچه شما خواسته ايد موافقت شده، اينك ما نيز تكليف خود را انجام مي دهيم".
بلژيكيها كه ديدند كار دشوارتر شد و هرگاه به چنين كاري اقدام شود، خسارتشان جبران ناپذير خواهد بود، ناچار از درِ مسالمت درآمدند و پس از گفتگوي بسيار قرار بر اين گذاردند كه "ني زما و ني ز تو, رو, دم مزن".
آن گاه نمايندگان سفارت رضايتنامه سپرده، محضر امام را ترك گفتند. پس از ساعتي آقاسيد زين العابدين نزد شاه شتافته جريان را به اطلاع رسانيد و شاه يك حلقه انگشتري گرانبها از راه قدرداني او را ارزاني داشت».
(يادداشتهايي از زندگاني خصوصي ناصرالدين شاه, دوستعلي خان معيّرالممالك, چاپ سوم, بهار 1372ش, تهران, نشر تاريخ ايران, ص102).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر