۱۳۹۴ آبان ۲, شنبه

عاشورا فروغ جاودان آزادی

عاشورا فروغ جاودان آزادی

عاشورا

عاشورا

 
از آخرین خطبه‌های امام‌حسین در مکهبه‌تحقیق می‌بینید که پیمانهای خدایی (همه موازین و حدود)، شکسته می‌شوند و هراس نمی‌دارید. ‌ ولی (از شکسته شدن) برخی عهدها و حقوق از‌دست‌رفته پدرانتان در‌هراس و ولوله‌اید.حال‌اینکه‌ پیمان رسول‌خدا‌ (ص) بی‌مقدار گشته، کورها و لالها و زمین‌گیرها در شهرها بی‌سرپرست افتاده‌اند و بر ‌ایشان ترحم نمی‌شود و شما در‌خور مسئولیت و تواناییتان کار نمی‌کنید و نسبت به ‌آن‌کس هم که وظیفه خود را انجام می‌دهد اعتنا ندارید و به ‌مسامحه و سازشکاری و همکاری با ظالمان آرمیده‌اید ...شما ستمگران را در‌مقام خود جا دادید و زمام امور خدا را در کف ایشان نهادید که به‌اشتباه عمل می‌کنند و در شهوات پیش می‌روند. فرار شما از مرگ و دلخوشیتان به‌زندگانی گذرا، آنها را سلطه بخشیده. پس ضعیفان ناتوان را به‌ایشان تسلیم کردید تا برخی را برده و مقهور خود کنند و برخی را به‌خاطر لقمه‌نانی، بیچاره. در مملکت به‌خواست خود حکم می‌رانند و راه رسوایی و پستی را برای هوای خود هموار می‌کنند. بر‌خدای جبار، دلیری کرده و زشتی و اشرار را پیروی می‌کنند. در هر شهری، گوینده‌یی از جانب خود بر‌منبر دارند و این سرزمین، پایمال آنهاست. بر‌همه‌جای آن دست گشاده‌اند. مردم، برده آنها و در‌اختیار ایشانند و هر‌دستی بر‌سر آنان بکوبند، دفاع نتوانند کرد. دسته‌یی زورگو و جبار که نه خدا و نه بازگشتگاه می‌شناسند، بر ضعفا و ناتوانان شدیداً فشار می‌آورند. پس ای‌عجب و چرا که تعجب نکنم که زمین، در تصرف مردی دغل و ستمکار است یا باجگیری نابکار یا حاکمی که بر مؤمنان ترحمی ندارد…
خدایا می‌دانی که که اینها را نمی‌گویم که چندین‌روز به‌فرمانروایی برسم، و آرزوی آن را هم ندارم. می‌دانی که من مشتاق اصلاح دین تو هستم و خواستار آبادی شهرها و آزادی مردمم، و نمی‌خواهم بندگان مظلومت در دست ستمگران اسیر باشند. این ستمگران می‌کوشند چراغ هدایتی را که پیامبر میان امت، برافروخته است، خاموش کنند، ولی توکل ما بر‌خداست و ما به‌سوی او باز‌می‌گردیم…
 
 
مجاهدین و پرچم سرخ حسینی
مجاهدین، مفتخرند که پرچم سرخ حسینی را برافراشته نگه داشتند و اجازه ندادند که دین‌فروشان زمان یعنی خمینی و آخوندهای هم‌مسلک او چهره اسلام، چهره حضرت حسین، حضرت زینب، عاشورا، فدا و جانبازیها و دیگر پیامهای آنها را کاملاً محو و نابود کنند.
در این مسیر، ما به‌وسیله مسعود، حسین (ع) را دوباره شناختیم. چرا‌که او با الهام از مکتب حسین، راه گشود و با تأسی به حضرت حسین، فدا و صداقت را در همه سرفصلها، سرلوحه مجاهدین قرار داد و البته خودش پیشاپیش همه تا بن استخوان، مؤمن و وفادار به حسین و عاشورا و عمل‌کننده به‌پیام فدای حداکثر بود.
 به‌این‌ترتیب در عصر ما و در نسل ما ،کلمه عاشورا و «عاشوراگونه» با یکصدوبیست‌هزار جاودانه‌فروغ، از یک واژه، تبدیل به‌عمل شد. عملی توأم با پرداخت قیمت که ما، در همه سرفصلها و در همه پیشرفتهای مقاومت، خیرات آن‌را به‌چشم دیدیم و از آن بهره بردیم.
کلمات حسین، زینب، علی‌اکبر، علی‌اصغر، عاشورا، کربلا، فدا، صداقت، جانبازی، پاکباختگی و همه ارزشهای مقدس عاشورای حسینی و کلمات و عباراتی مانند «هیهات منّا‌الذله» برای ما تبدیل به یک آرمان زنده و پویا شدند و در استراتژی و تاکتیک و در شیوه تصمیم‌گیری، راهنمای عمل قرار گرفتند… آخوندهای دین‌فروش حاکم بر ایران باید بدانند که اگر آنها به نام دین و اسلام، این‌همه جنایت و بدبختی، این‌همه فقر و فحشا و این‌همه بی‌خانمانی و آوارگی برای مردم ایران به‌ارمغان آورده‌اند، در نقطه مقابلش، فرزندان آزاده مردم ایران در ارتش آزادی و در مقاومت سراسری، یا با اعتقاد به حسین و آرمانش یا با الهام از شعار آزادیبخش حسین یعنی «هیهات منّا‌الذله »، جواب آنها را داده‌اند و حرف آخر را هم با آنها خواهند زد و آن روز دور نیست.
 

 
 از زیارت و نیایش مسعودرجوی- عاشورای حسینی  سال 1381
 

 
 
السلام علیک یا ابا عبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک و علی ارواح المجاهدین، الشّهداء فی طریقک
السلام علیک یا نورالله، السلام علیک یا ثارالله، السلام علیک یا ولی‌الله، السلام علیک یا حجه‌الله 
سلام بر تو و بر همه جانهای پاکی که در آستان تو فرود آمدند، سرساییدند و سربلند شدند…
سلام بر تو و عترت و ناموس ایدئولوژیکی و همتا و همردیف آرمانی تو، صدیقه صغری، زینب کبری… سلام بر تو و سوگند مجسم وفا و پایداری، سپهسالار، سردار و برادرت عباس. فرمانده دسته‌ی تاریخی مجاهدین.‌فضل‌الله المجاهدین علی القاعدین…
سلام بر تو و بر سردارانت حبیب و زهیر، فرماندهان یکانهای چپ و راست تو…
سلام بر قاسم و علی کوچک و علی بزرگ و همه مجاهدان و قهرمانان رکابت.
 سلام بر علی‌بن‌الحسین، حجت و جانشین برحق تو… ‌لعنت بر یزید و شمر و ابن زیاد و ابن سعد.
لعنت بر خمینی و لاجوردی. مرگ بر خامنه‌ای و خاتمی و رفسنجانی .
 
قسمتهایی از زیارت ناحیه مقدسهدر روایتهای معتبر، زیارتی منسوب به امام زمان نقل شده که کلام مهدی موعود در زیارت شهادتگاه حسین، و معروف به زیارت ناحیه مقدسه است. متن مشروح و پرشور این زیارت، با درود به انبیای بزرگ و آنگاه پیامبراکرم وعلی و فاطمه و حسن شروع می‌شود و پس از زیارت حسین، در پایان، ازیک‌یک شهیدان کربلا نام می‌برد و به قتله آنها لعنت می‌فرستد. با تمسک به آستان فاتح و بنیانگذار جامعه عاری‌ازطبقات و ستم و زنجیر، جامعه بی‌طبقه توحیدی، بخشهایی از این زیارت را که خطاب به سید الشهداست می‌خوانیم:
 السّلام علی الحسین الّذی سمحت نفسه بمهجته    سلام بر حسین که خون خویش را با بخشندگی نثار کرد.
السّلام علی من اطاع اللّه فی سرّه و علانیته    سلام بر آن‌که خدا را در پنهان و آشکار اطاعت می‌کرد.
السّلام علی من جعل اللّه الشّـفاء فی تربته    سلام بر آن‌که خدا در تربت و طریق او شفا قرار داد .
السّلام علی من الاجابه تحت قبّته    سلام بر آن‌که استجابت دعا در آستانش مقرر است.
السّلام علی من الأئمّه من ذرّیته    سلام بر آن‌که امامان از او و از نسل او هستند .
السّلام علی غریب الغرباء    سلام بر غریب غریبان .
السّلام علی شهید الشّهداء    سلام بر شهید شهیدان.
السّلام علی قتیل الادعیاء    سلام بر کشته نسل ناپاکان.
السّلام علی ساکن کربلاء    سلام بر آرام‌گرفته در کربلا.
السّلام علی من بکته ملائکه السّماء    سلام بر آن‌که فرشتگان آسمان بر او گریستند.
السّلام علی من ذرّیته الازکیاء    سلام بر آن‌که تبار او سلاله پاکانند.
السّلام علی یعسوب الدّین    سلام بر سرور و سالار مکتب و آیین.
السّلام علی منازل البراهین    سلام بر منزل و منزلهای بینه‌ها، بر فرودگاه برهانها و بر شاخصی به‌تمام معنا .

السّلام علی القتیل المظلوم    سلام بر کشته ستم .
السّلام علی اخیه المسموم    سلام بر برادر زهر‌خورانده ‌شده‌اش (حسن مجتبی) .
السّلام علی علـّـی الکبیر    سلام بر علی اکبر.
السّلام علی الرّضیع الصّغیر    سلام بر علی کوچک شیرخوار .
السّلام علی الابدان السّلیبه    سلام بر پیکرهایی که دشمنان جامه‌هایشان را هم درربودند.
السّلام علی العتره القریبه    سلام بر عترت و ناموس و نزدیکان و خاندان حسین.
السّلام علی‌المـجدّلین فی‌الفلوات    سلام بر رهروان بیابانها (و واحدهای راهگشا و راهپیما).
السّلام علی النّازحین عن الاوطان    سلام بر دور ‌ماندگان از وطنشان.
السّلام علی المدفونین بلا اکفان    سلام بر مدفونهای بی‌کفن.
السّلام علی الرّؤوس المفرّقه عن الابدان    سلام بر سرهای جدا‌شده از پیکرها .
السّلام علیک یا مولای و علی‌الملائکه‌المرفرفین حول قبّتک    سلام بر تو ای مولای من و بر فرشتگانی که پیرامون بارگاهت درپروازند.
الحافـّین بتربتک    بر گرد تربت تو می‌چرخند.
الطّائفین بعرصتک    آستان تو را طواف می‌کنند.
الواردین لزیارتک    و به زیارت تو می‌آیند
السّلام علیک    سلام بر تو.
فانّی قصدت الیک    من (ما) قصد و آهنگ تو را کردیم.
و رجوت الفوز لدیک    و به رستگاری در نزد تو و در راه تو امید بسته‌ایم.
السّلام علیک    سلام بر تو.
سلام العارف بحرمتک    سلام کسی و کسانی که حرمت و ارزشهای تو را می‌شناسند.
المخلص فی ولایتک    و در رهبری تو، اخلاص و یگانگی می‌ورزند.
المتقرّب الی اللّه بمحبّتک    و با محبت تو به خدا تقرب می‌جویند.
البرایی من اعدائک    تبری‌جوینده و تبری‌جویندگان (و دارای مرزبندی و مرز سرخ) ‌از دشمنان تو (ارتجاع حاکم بر ایران).
سلام من قلبه بمصابک مقروح    سلام کسی و کسانی که قلبش و قلبشان به مصیبت تو مجروح است.
و دمعه عند ذکرک مسفوح     و اشکهای او و اشکهایشان در هنگام یاد تو روان است.
سلام المفجوع المحزون الواله المستکین    سلام فاجعه‌زده‌یی محزون، شیفته و سرگشته، بهت‌زده و درمانده و حیران.
سلام من لو کان معک فی الطّفوف لوقاک بنفسه حدّالسّیوف    سلام کسی و کسانی که اگر با تو و در کنارت بودند، مؤکداً با جان خویش، تو را از لبه شمشیرها حفاظت می‌کردند.
و بذل حشاشته دونک للحتوف    و جان و روان خود را به‌فدای تو نثار مرگها می‌کردند.
و نصرک علی من بغی علیک    و پیش رو و پیشاپیش تو به جهاد برمی‌خاستند.
و جاهد بین یدیک    و در برابر هرستمکار خیانت‌پیشه ‌به یاری تو برمی‌خاستند.
و فداک بروحه و جسده و ماله و ولده    و فدای تو می‌کردند جان و روان و مال و فرزندان خود را .
و روحه لروحک الفداء    و روحش فدای روح تو .
و اهله لاهلک وقاء     و اهل و خاندانش و اهل و خاندان و یارانش، نگاهبان خاندان و یارانت .
تحوط الهدی و تنصره    گواهی می‌دهم که نگاهبان هدایتی، و به یاری آن برمی‌خیزی.
و تبسط العدل و تنشره    تو عدالت‌گستری، و عدالت را رواج می‌دهی.
و تنصر الدّین و تظهره    یاور مکتب و آیین و پشتوانه و پشتیبان آن هستی .
و تکفّ العابث و تزجره    سد راه و کیفر‌دهنده کسانی که دین را بازیچه قرار می‌دهند.
و تأخذ للدّنی من الشّریف    حق پائینیها را از بالایی‌ها و اشراف قوم می‌گرفتی.
و تساوی فی الحکم بین القوی و الضّعیف    و در داوری بین قوی و ضعیف به مساوات عمل می‌کردی.
کنت ربیع الایتام    تو بهار یتیمان بودی.
و عصمه الانام    ای پناه خلق.
و عزّ الاسلام    مایه سربلندی اسلام.
و معدن الاحکام    سرچشمه احکام .
و حلیف الانعام    ای همگن و همگون با بخشایش و پرداخت.
سالکاً طرائق جدّک و ابیک    رهرو روشهای جدت وپدرت.
مشبهاً فی الوصیه لاخیک    و همچون برادرت، عهده‌دار وصیت آنان بودی.
و واجهوک بالظّلم و العدوان     دشمنان، با ستم و تجاوز با تو رو‌در‌رو شدند.
فجاهدتهم بعد الایعاذ الیهم و تأکید الحجّه علیهم    و تو پس از فراخواندن آنها به پناه خداوند و همه اتمام حجتها با آنان به جهاد برخاستی.
فنکثوا ذمامک و بیعتک     لیکن آنان عهد و پیمان شکستند.
و اسخطوا ربّک و جدّک    و خشم خدا و جدّت را برانگیختند.
و بدؤوک بالحرب    و جنگ با تو را آغاز کردند .
فثبّتت للطّعن و الضّرب    اما تو در برابر ضربه‌ها و زخمها با ثبات قدم ایستادی.
و طحنت جنود الفجّار    لشگر تبهکاران را خرد و خاک‌شیر و آسیاب ‌کردی
و اقتحمت قسطل الغبار     در انبوه گرد و خاک میدان نبرد فرو ‌رفتی.
مجالداً بذی‌الفقار کانّک علی‌المختار    با آنها با ذوالفقار در‌می‌آویختی ‌همچون پدرت، علی مختار.
و لم یرعوا لک ذماماً    دشمنان در قبال تو هیچ پیمانی را مراعات نکردند.
و لا راقبوا فیک آثاماً فی قتلهم اولیائک و نهبهم رحالک    از هیچ گناهی پروا نداشتند، به قتل یارانت و غارت کاروانت پرداختند.
و انت مقدّمٌ فی‌الهبوات    حال آن‌که تو پیشاپیش همه، در گرد و خاک میدان فرو‌می‌رفتی.
و محتملا للاذیات    و همه رنج و اذیتها را به‌دوش می‌کشیدی.
قدعجبت من صبرک ملائکه السّماوات    و همانا که فرشتگان آسمان از شکیبایی و صبر وپایداری تو درشگفت بودند.
 فاحدقوا بک من کلّ‌الجهات    پس از هرسو، دشمنان، تو را در میان گرفتند.
و اثخنوک بالجراح    با فرود آوردن زخمها، بر تو داغ می‌نهادند،
و حالوا بینک و بین الرّواح    و آسایش را از تو می‌ربودند.
و لم یبق لک ناصر     و هیچیک از یاران و مجاهدین تو را باقی نگذاشتند.
وانت محتسب صابر     و در این حال، تو به رضای خداوند، نظر دوخته بودی.
تذبّ عن نسوتک و اولادک    با شکیبایی و به تنهایی از حریم و حرمت دفاع می‌کردی.
حتّی نکسوک عن جوادک فهویت الی الارض    تا آن‌گاه که از اسب تیزگام بر زمین افتادی.
تطؤک الخیول بحوافرها    آن‌چنان که از یکسو سم اسبهای دشمنان، بدنت را می‌کوفت .
و تعلوک الطّغاه ببواترها    و از سوی دیگر، شمشیرهای تیز طغیانگران بر تو فرود می‌آمدند.
فالویل للعصاه الفسّاق    پس وای بر گردنکشان تبهکار.
لقد قتلوا بقتلک الاسلام    همانا که در تو و با قتل تو، اسلام را به قتل رساندند.
و عطّلوا الصّلوه و الصّـیام    نماز و روزه را عاطل و باطل کردند
و نقضوا السّنن و الاحکام    فرامین و سنتهای خدا را شکستند.
و هدّموا قواعد الایمان     پایه‌های ایمان را منهدم کردند.
و حرّفوا آیات القرآن    آیات قرآن را تحریف کردند.
و همجوا فی البغی و العدوان    و در جهالت این ستمها و تجاوزها فرو رفتند.
لعنت بر یزید - لعنت بر خمینی
مرگ بر خامنه‌ای - مرگ بر خاتمی - مرگ بر رفسنجانی.

الّلهمّ لا تدع لی فی هــذا المشهد المعظّم و المحلّ المکرّم ذنباً الاّ غفرته    بارخدایا در این شهادتگاه عظیم و جایگاه ارجمند هیچ گناه و کم و کسری را بر من فرو‌مگذار، مگر بخشوده باشی.
و لا عیباً الاّ سترته    و هیچ عیب و ایراد و کمبودی را مگر پوشانده باشی.
و لا غمّاً الاّ کشفته    و هیچ اندوهی را مگر گشوده باشی.
و لا رزقاً الاّ بسطته    و هیچ روزی را مگر افزوده باشی.
و لا جاهاً الاّ عمّرته    و هیچ منزلت و موقعیتی را مگر آباد کرده باشی.
و لا فساداً الاّ اصلحته    و هیچ‌گونه فسادی را مگر درست و اصلاح کرده باشی.
و لا املاً الاّ بلّغته    و هیچ آرزو و آرمانی را مگر محقق کرده باشی.
و لادعاءً الاّ اجبته    و هیچ دعایی را مگر اجابت کنی.
و لا مضیقاً الاّ فرّجته    و هیچ تنگنایی را مگر گشایش داده باشی.
و لا شملاً الاّ جمعته    و هیچ پراکندگی را مگر گردهم آورده باشی.
و لا امراً الاّ اتممته    و هیچ امر خطیر و مهمی را مگر به تمام و کمال رسانده و گره زده باشی.
و لا مالاً الاّ کثّرته     و هیچ دارایی را مگر افزایش و برکت داده باشی.
و لا خلقاً الاّ احسنته    و هیچ منش و اخلاقی را مگر پسندیده و نیک کرده باشی.
و لا انفاقاً الاّ اخلفته    و هیچ بخشش و انفاقی را مگر ادامه‌دار و دنباله‌دار نموده باشی.
و لا حالاً الاّ عمّرته    و هیچ حالتی را مگر آباد و نیکو کرده باشی.
و لا حسوداً الاّ قمعته     و هیچ حسودی را مگر درهم بکوبی.
و لا عدوّاً الاّ اردیته    و هیچ دشمنی را مگر سرنگون کنی.
و لا شرّاً الاّ کفیته    و هیچ شر و پلیدی را مگر ما را از آن امان بدهی.
و لا مرضاً الاّ شفیته    و هیچ بیمار و بیماری را مگر شفا بدهی
و لا بعیداً الاّ ادنیته    و هیچ دورمانده‌یی را مگر بازگردانی و نزدیک سازی.
و لا شعثاً الاّ لممته    و هیچ پراکندگی را مگر به همبستگی تبدیل کنی.
و لا سؤالاً الاّ اعطیته    و هیچ خواسته و آرزویی را مگر اجابت نمایی.
الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّدالاخیار     بارخدایا بر محمد و آل نکوکردار محمد درود فرست.
فی آناءاللّیل و اطراف‌النّهار     در سراسر شب و در تمامی روز.
و اکفنی شرّالاشرار    و ما را از شر شریران و پلیدان در امان بدار.
و طهّـرنی من‌الذّنوب والاوزار    و ما را از گناهان و همه بارهایی که بر دوش داریم پاکیزه ساز.
و اجرنی من‌النّار    و از آتش، پناهم ده.
و ادخلنی دارالقرار    و ما را در سرای قرار و قرارگاه فرجامین خود وارد کن.
واغفرلی و لجمیع اخوانی فیک و اخواتی‌المؤمنین والمؤمنات    و خدایا، من و همه برادران و خواهران مجاهدم را مشمول مغفرت و بخشایش خود ساز. همگی برادران و خواهرانم را که به تو و راه تو گرویده‌اند.


دعا از وارث زمین و صاحب زمان بود. معلوم است که این کلمات و این مفاهیم و این اشارات و عطف و رابطه‌ها از کسی جز او نیست. پس باید که عاشورای امسال را با دعای زیارت خود او تکمیل کنیم:

 اللهم کما جعلت قلبی بذکره معمورا، فاجعل سلاحی (و سلاح المجاهدین علی الخمینی و آل خمینی) بنصرته مشحوراً
بار خدایا همچنان که قلب ما را با یاد او آباد نمودی سلاح مجاهدین را به نصرت او در پیکار آخرین و علیه شجره خبیثه خمینی هرچه آخته‌تر و کارآتر کن.
 
 

سخنرانی خانم مریم رجوی - عاشورای حسینی سال 81
 
در عاشورای حسینی، بر پیشوا و مقتدای تاریخی مجاهدان، حسین‌علیه‌السلام درود می‌فرستیم و به قرائت سطرهایی از زیارتنامه برمی‌خیزیم:
 سلام بر تو ای سرور شهیدان، و ای پیامبر جاودان آزادی و رهایی انسان.
سلام بر تو ای خون خدا، ای وارث انبیا و ای کسی که انتقام خونت بازپس ناگرفته باقی مانده، ای چراغ هدایت و ای کسی که خون پاکت تا ابد، راهنما و انگیزاننده پیشتازان رهایی انسان، باقی خواهد ماند. سلام بر تو ای نور دیده‌ی پیامبر خدا، و ای فرزند وصی و جانشین او، ای فرزند فاطمه زهرا سرور تمامی زنان. درود خدا بر تو باد و بر همه روانهای پاک و پاکیزه‌یی که به آستان تو فرود آمدند.
 ای ابا عبدالله! راستی که سوگ و مصیبت تو برای ما بس عظیم و سنگین است. پس نفرین خدا بر گروه و دار‌و‌دسته‌یی باد که بنیان تجاوز و ظلم را علیه شما بنا نهاد. و نفرین خدا بر گروهی که شما را از منزلت و جایگاه واقعی رهبری‌کننده‌تان دور ساخت، همان مرتبتی که به‌حکم شایستگی‌هایتان سزاوار بودید. ای امام حسین، فدای مطلقه تو در عاشورا، الهام‌بخش حرکت و مقاومت ما در برابر دیکتاتوری و ستم آخوندی بوده است. راهبر این مقاومت، با تأسی به سنت تو، توانسته در حساسترین سرفصلها این مقاومت را به پیش ببرد، حلقات توطئه و مکر دشمن را در‌هم  بشکند، و در تاریکترین و سیاهترین دوره تاریخ ایران و در دوران بدترین نوع استبداد که استبداد زیر پرده دین است، نسلی را تربیت کند که به‌دور از آلودگیهای ارتجاعی و استثماری، از همه‌چیز خودشان گذشته‌اند تا از ارزشهای خدایی و مردمی نگاهبانی کنند و نگذارند دین حنیف اسلام با دروغها و دجالگریهای این آخوندهای پلید، و در زیر سم ستوران ارتجاع لگدکوب بشود.
یا حسین، همه افتخارات مجاهدان امروز، تنها جرقه‌یی و پرتوی از خورشید عاشورای توست. پس، از خدا می‌خواهیم که به‌حرمت تو، به‌خاطر شأن و جایگاهی که تو در نزد او داری، ما را در انجام مسئولیتهایمان برای دورکردن شر آخوندهای دین‌فروش و غاصب و ستمکار از سر مردممان موفق و پیروز کند.
 و سلام بر تو ای زینب کبری، ای قافله‌سالاری که بساط دجالگریها و یاوه‌گوییهای یزید را درهم‌شکستی؛ به‌طوری‌که قافله عزت و شهادت از هرکجا که عبور می‌کرد، در آنجا بذر آگاهی و شورش می‌پاشید و کلام روشنگر و آتشین تو در مسیر کاروان اسیران، خشم مردم را در همه‌جا علیه یزیدیان، شعله‌ور می‌کرد. ای زینب کبری، تو بودی که پیام قیام حسین را به اوج رساندی و راه سیدالشهدا را به‌شایستگی ادامه دادی.
ای زینب کبری، طنین خطابه آتشین تو در بارگاه یزید در طی قرون و اعصار هرگز خاموش نشد، تو بر دشمنی که سرمست از پیروزی خودش بود خروشیدی و گفتی:
 «ای یزید زود باشد که با تندر عدالت خدا روبه‌رو شوی و آرزو کنی که ای‌کاش عاجز و نابینا بودی تا آنچه را گفتی و کردی، نمی‌گفتی و نمی‌کردی.
ای یزید، قسم به خدا، تو جز خویشتن را نکشتی و جز گوشت و پوست خود را نشکافتی… اگر تقدیر روزگار، مرا واداشته که امروز با تو هم‌کلام شوم و تو را مخاطب قرار دهم، اما بدان که نزد من بسا حقیر و بی‌ارزشی و جرم و جنایتت عظیم، و مکافات و مجازاتت بزرگ است…»
 

ای زینب کبری، ای الگوی جاودان زنان انقلابی موحد و مجاهد، این زنان به‌رغم وحشیانه‌ترین، رذیلانه‌ترین و ضدانسانی‌ترین سرکوبها و شکنجه‌ها، با تأسی جستن به تو بود که لحظه‌یی در قیام به وظایف انقلابی خود درنگ نکردند، به‌پا خاستند، سلاح برکف گرفتند، با تمام توش و توان به میدان شتافتند، همه‌چیز خود را فدا کردند، و اینک در بحبوحه سنگین‌ترین نبردها، پرچم فرماندهی این نبرد و این مقاومت ظفرنمون‌ را به‌دوش دارند. همان پرچم سرخ‌فام حسینی را که تو به دست آنها دادی… پس برای انجام مسئولیتهایمان و برای این‌که شایستگی به‌دوش کشیدن این پرچم و رهروی راه تو را داشته باشیم، از خودت کمک می‌خواهیم…
با تمسک به‌نام و راه تو، از زبان تمام خواهران و مادرانم، از زبان تمام زنان و مردان مقاوم و به‌پاخاسته ایران، به این آخوندهای جلاد و جنایت‌پیشه باید گفت:
ای خمینی‌صفتان یزیدی که به‌نام مطهر حسین بر بالای منابر می‌روید و مثل پیشینیان خود، شمر و یزید، تمام حرمتهای خدایی و مردمی را پایمال کرده‌اید، بدانید که همین مردم و همین زنانی که آنها را کنیز و برده می‌دانید و به هیچ می‌گیرید، اراده کرده‌اند تا شر شما را از سر این میهن کوتاه کنند. امروز به‌چشم می‌بینید که چگونه مردم از راه و رسم فرزندان پیشتازشان، که راه مقاومت تمام‌عیار است، استقبال می‌کنند. زنان و مردان و جوانان به‌پاخاسته ایران، به چیزی جز پایان دادن به حاکمیت ننگین شما راضی نمی‌شوند. پس منتظر باشید. شما دین خدا را وسیله کسب و کار خودتان کردید و با دروغ بستن به خدا و دین و آیین حنیف او بدترین پلیدیها و جنایتها را مرتکب می‌شوید.
ننگ بر شما که به‌نام دین، سنگسار می‌کنید، بساط دست و پا بریدن و چشم‌در‌آوردن و تخت شلاق به‌راه می‌اندازید.
اما بدانید که این وحشیگریها و ارعاب و توهین و تحقیرها که در حق جوانان میهنمان اعمال می‌کنید آتش خشم مردم را علیه شما تیز و تیزتر می‌کند. شما با قتل‌عام زندانیان سیاسی، با وحشیانه‌ترین سرکوبها و با تبلیغات سرسام‌آور در این سالها، تلاش کردید نگذارید نام مقاومت و نام مجاهدین و نام ارتش آزادی و صدای آزادیخواهی و پایداری و نوای هیچ‌گونه مخالفت از هیچ‌کس برخیزد. اما جوشش خون شهیدان و برق اراده ملت ایران را دیدید؟ دیدید که نسل مقاومت و ایمان و جوانان غیور ما چگونه جوابتان را می‌دهند؟
بله، این نسل، همان نسلی که می‌خواستید به‌نام دین و به‌نام اسلام و به‌نام حسین، او را بفریبید، قسم یاد کرده است که به‌نام حسین و به پیروی از او بساط دین‌فروشی شما ستمکاران را بر سرتان خراب کند و قطعاً چنین خواهد کرد. نسلی که در دوران افول ارزشهای انقلابی، بهای طراوت، تطهیر و تازگی انقلابی خود و انقلابی ماندن خودش را هر روز پرداخته و می‌پردازد.
نسلی که با سرفرازی، از کورانهای بسیار عبور کرده و اینک در اوج اقتدار و بالندگی، پیام‌آور بهار خرمی و بهروزی فردای ایران است. بله، خلقی در اسارت و تحت ستم آخوندی که هر روز جسم و جان و روح و روانش، سرکوب و له می‌شود در انتظار است. و این نسل باید که به‌عهد خود یعنی سرنگونی این حکومت یزیدی قیام کند.
 بگذارید صحبتم را در روز عاشورا خطاب به صاحب این روز یعنی خود امام حسین به پایان ببرم:
 ای امام حسین، فروغ جاودان عاشورای تو از فراز تاریخ، بر ارتش آزادی می‌تابد و بالاترین الهام‌بخش مجاهدان راه آزادی است. با تمسک به تو و در پرتو فروغ هستی‌بخش تو با محکم نگه‌داشتن پرچمهای قیام ومرزبندی و تعهد در دستهایمان، یکبار دیگر تجدید پیمان می‌کنیم.
 

حسین (ع)، پایمردی صلح و برافروختن عاشورا
 از جلال گنجه‌ای
 
میلاد حسین (ع) با شگفتی، همراه بود چرا که همزمان، خبر شهادت محتومش نیز به میان آمد، اما چنانچه درست نگاه کنیم، شأن حسین (ع) به‌دلایل تحولات بعدی تاریخی، به‌طور ناقصی شناخته و قضاوت شد. و در حقیقت، پیام جهاد منتهی به شهادت این سالار شهیدان، چونان «نیمی‌از واقعیت»، ترویج شده و می‌شود که تحریفی بدتر از دروغ و جعل است.
در این زمینه، هم ناقدان حماسه حسین (ع) که هنوز هم در تجلیل از «امیرالمؤمنین یزید بن معاویه» کتاب و مقاله منتشر می‌کنند و هم علاقمندان و مدافعان عاشورا، تمامی تکیه خود را بر ارزیابی موافق یا مخالف قیام خونین عاشورا گذاشته‌اند و نه نقش عقیدتی - تاریخی حسین (ع). در حالیکه وفاداری به واقعیت تاریخی، این را ایجاب می‌کند که نه فقط وقایع چند ماه پس از مرگ معاویه بلکه حوادث دو دهه پس از شهادت علی (ع) و سلطه بنی‌امیه و تمامی مدتی که حسین (ع) راهبری جبهه ضدارتجاع اموی را به عهده داشت، مورد مطالعه قرار بگیرد. اما دین‌فروشان منتسب به‌تشیع که قبل از هرچیز سوداگران گریه‌اند، و در دکانشان از هیچ مکر و دروغی، آزرم ندارند، از این خلط مبحث تاریخی، بسیار استقبال کرده و تا توانستند به‌تنورش دمیدند.
در این میان، این واقعیت تلخ را هم باید پذیرفت که یک گناه همگانی مسلمین در کتمان یک ارزش بزرگ مبارزاتی در اسلام، عرصه را پیشاپیش برای جولان دادن این بی‌آزرمان مهیا کرده بود. منظور، کتمان ارزش «جهاد اکبر» است که موجب نوعی کوری یا نزدیک بینی در فهم اسلام و تاریخ پیشوایانش شده و شکوه این پیشوایان بی‌مانند در عرصه «جهاد اکبر» را نمی‌بینند یا نادیده می‌گیرند.

میلاد به موازات اعلام سرنوشت شهادت
 این، رویدادی منحصر به خودش بود که حسین (ع) وقتی در نیمه‌های سال چهارم هجری متولد شد، همان ‌وقت اعلام شد که وی به‌دست گروهی از امت مسلمان به‌شهادت خواهد رسید.
 آن هنگام، سال سوم هجری، مسلمانان، زخمدار شکست در جنگ احد و در نتیجه، منتظر یورش بزرگ دشمن از ناحیه مشرکان مکه بودند. در این میانه، وقتی خبر ولادت این دومین فرزند و پسر فاطمه و علی (ع) به‌پیامبر اسلام (ص) رسید، بسیار شادمان شد اما در اولین دیدار نوزاد که مشحون از شور محبت به او بود، حضرت محمد (ص) برپایه وحی، به‌فاطمه (ع) و دیگر کسان و یاران، آگاهی داد که در آینده، همین نواده‌اش حسین (ع)، به‌دست همین امت مسلمانان، کشته خواهد شد و جزئیات مهمی ‌از فاجعه، از جمله، زمان آن، «60سال پس از هجرت» و مکان آن را که «سرزمین بابل» و ناحیه «کربلا» خواهد بود، خبر داد (1).
بدین ترتیب، همگان می‌دانستند که حسین ابن علی (ع) به‌شهادت خواهد رسید، اما کمتر دریافتند که این حماسه خونین، در پایان یک دوران بلند 20ساله روی داد که مشحون از پایمردی حسین (ع) و وفاداری به‌ «پیمان صلح»، میان او و برادر ارشدش حسن ابن علی (ع) از یکسو، و معاویه‌ابن ابی‌سفیان از سوی د‌یگر به‌امضا رسیده بود و تمامی ‌این دو دهه طولانی، به‌ «جهاد اکبر» استوار ورنج‌باری گذشت بی‌آن‌که شکوه این رهبری صبور و مسئولانه حتی نزد مدعیان تشیع خاندان پیامبر (ص) هم، چندان دیده و شناخته شود؛ تا چه رسد به‌آموزش و پیام آن، که برای معرفی حقیقت اسلام و ارزشهای مبارزاتی این دیانت، حیاتی است.
 
کتمان برترین ارزش، جهاد اکبر

البته، عنوان و مفهوم «جهاد اکبر» از دیرباز در منابع همه مسلمین وجود داشته و مرهون آموزشی معروف، توسط شخص پیامبر اسلام (ص) است. هنگامی‌که آن حضرت، این موضوع را در پایان غزوه بسیار دشوار «تبوک» مطرح فرمود، توجه بسیاری برانگیخت. چرا که حضرتش آن غزوه را با همه آزمونهایش، «جهاد اصغر» نامید و مؤمنان را به‌ «جهاد اکبر» دعوت فرمود و مفهوم آن را به‌روشنی توضیح داد که:
 «جهاد اکبر» همانا مبارزه با «نفس»، یعنی دشمن درونی ونفسانی انسان است (2).
 آموزشی که لاجرم باید برای مؤمنان جدی، پرسشهایی ایجاد می‌کرد که در مقیاس «جهاد اکبر»، چگونه «مجاهدان» از تارکان جهاد (قاعدین)، متمایزند و یا آن‌که مفهوم و مصداق «شهید» و «شهادت» در جهاد اکبر چیست؟
دریغا که اصل آموزش و درخشندگی جهاد اکبر هم به سرعت در میان عامه مسلمین، فراموش و فراموشانده شد و حتی فقیهان نیز که برای هر «شک و سهو» نماز یا بادهای مبطلات وضو و غیره، هزاران صفحه سیاه کرده‌اند، سطری در باره «جهاد اکبر»، بحث فقهی نکرده و نمی‌کنند. که مثلاًًً تارک «جهاد اکبر» از روی عمد و گردنکشی، آیا برای نشستن بر مسند قضاوت، مرجعیت، پیشنمازی و غیره، واجد شرایط و عادل شمرده می‌شود یا خیر؟
 
تقوی و هوی

 این‌که آن پرسشها وجزئیات، توسط حضرت محمد (ص)، ریز و به‌تفصیل بیان نشد، باید به‌خاطر پرداختن قرآن مجید به‌این موضوع باشد، که هرچند با واژه‌یی متفاوت اما آن‌قدر واضح بیان کرده که‌ دیگر کلام یادشده از پیامبر (ص) تنها یک تأکید بر اهمیت موضوع و یک گواهی بر جایگاه و اولویت مبارزاتی آن است. مگر نه که «تقوی» در قرآن با وضوح و صراحت کافی، به‌عنوان ارزش ارزشها آموخته شده است و مگر نه که بایستی تنها با همین ملاک به‌ارزش و ارجحیت امور و اعمال دینی، از جمله برتری «جهاد اکبر» بر «جهاد اصغر»، راه گشود، چنانکه باید میان مؤمنان، از جمله در سنجیدن صحابی از صحابی، میان اصحاب پیامبر (ص)، مراتب فضیلت را با همین ارزش مادر تمیز داد. چنانکه برای تشخیص مراتب صلاحیت در میان ادامه‌دهندگان همان راه و مرام از جمله در این زمانه، باز هم ملاک، تنها همان است، همان که در سوره حجرات تصریح شده است:
«ان اکرمکم عندالله اتقیکم» (3).
مفهوم و تعریف «تقوی» هم بسیار روشن است و از جمله در متن قرآن، آنچه که به‌عنوان «ضد تقوی» شناسانده شده است، «اِتباع الهوی» (4) (تبعیت از میل نفسانی) و به‌طور صریح «هوا پرستی» است:
 «اَفرأیت من اتخذ الهه هواه فاضله‌الله علی علمٍ » (5). آیا ملاحظه کردی کسی را که هوا و دلخواه خویش را به‌خداوندی خویش گرفته است. پس به‌رغم علم و آگاهیهایش، خداوند سرانجام وی را گمراهی مقرر فرموده است؟
 مشاهده می‌کنیم که این «اتباع» و تبعیت از هوا و هوس خویش، همانا «خودپرستی»، یعنی در ردیف بت‌پرستی یا پرستش گوساله سامری، توصیف شده است. و این «هوی‌پرستی»، یا «تبعیت نفس»، همان است که طبق آموزش حضرت محمد (ص)، باید در «جهاد اکبر» به‌عنوان دشمن مهاجم، آماج مبارزه مؤمنان و اهل تقوی باشد.
 اینچنین، آن «جهاد اکبر» که حضرت محمد (ص) می‌فرمود، همانا مبارزه برای احراز مراتب تقوی و کنار زدن شرک «هوی‌پرستی» و خودکامگی و دلبخواه‌زیستن بوده که در قرآن هم آموخته شده بود.
 
 مراتب مجاهدان و قاعدان و شهیدان

بحثی ندارد که «مجاهد» به‌معنی حاضر و فعال در میدان جهاد است، و کسی که در این مسیر، جان خود را از دست بدهد، شهید شناخته می‌شود. اما آن‌که از چنین حضور فعال، غایب باشد، گو معذور یا بدون‌عذر، قاعد است؛ که اگر معذور باشد، البته مرتکب نقض فرمان و گناه نشده اما هرگز در مرتبت برتر مجاهد فعال و حاضر هم نیست. مشخص است که مجاهدان برتر، کسانی هستند که حتی در میدان جهاد و شهادت نیز مراقبند تا در دره «به دلخواه» سقوط نکنند، مانند علی (ع) در جنگ خندق، هنگامی‌که بر عمروبن‌عبدود چیره شد و خواست کار را تمام کند، عمرو بر چهره علی (ع) تف کرد، اینجا همگان دیدند که آن حضرت برخاست و لختی راه رفت تا بر سر عمرو بازگشت. وقتی از وی سبب پرسیدند، فرمود: از کارش خشمگین شدم و لذا درست ندیدم که جهاد را آمیخته با انگیزه خشم خودم دنبال کنم و برخاستم تا خشم شخصی فرو نشانم مگر تنها به‌قصد فرمانبرداری از خداوند، کار را دنبال و تمام کنم.
 بر همین نسق، شناخت مجاهدان و قاعدان و شهیدان جهاد اکبر روشن است. شخص فعال در میدان نبرد برضد «خودکامگی» و «دلبخواه»، مجاهدی است در میدان جهاد اکبر که اگر عمرش را اینچنین به‌پایان ببرد، در منزلت شهیدان والای جهاد اکبر جای دارد. و در مقابل، آنگاه که کسی تسلیم «نفس» و «دلبخواه» خود شود، خواه در عملی گناه و ناپسند بدینسان تسلیم باشد و حتی در کاری نیکو اما با خودکامگی و خودسری چنین تسلیم شود، قاعد و یک نشست‌کرده در مصاف جهاد اکبر است. مشخص است که تمیز برترین مجاهد در جهاد اکبر و شهیدانش و همینطور بدترین قاعدین، تنها با همین ملاک «تقوی» و «هوی» که بحث کردیم، خواهد بود.
 
 سید الشهداء ذوسیادتین
حال، به‌سیره و رویه حسین بن علی (ع) برگردیم تا مشاهده کنیم که او که حماسه عاشورا را ثبت تاریخ کرد، تا کجا یک مجاهد اعظم در جهاد اکبر بوده و در حقیقت، از این بابت نیز یک بار دیگر سید‌الشهداء است و لذا «ذو السیادتین»، یعنی سروری و سیادت در هر دو وجه جهاد اکبر و اصغر. می‌دانیم که با شهادت علی (ع)، معاویه درصدد اشغال کوفه با توسل به‌زور بود تا از کوتاهترین راه به‌ایجاد سلطنت موروثی دست یافته و دستاوردهای اسلام، از جمله نفی استبداد سیاسی و تعیین زمامدار مبتنی بر اراده و رأی مردم را دور بزند، که پایبندی به‌این رأی و اراده مردمی، ‌بخصوص که رویه علی (ع) آزموده و سنت شده بود. از سوی دیگر، مردم عراق و مرکزش کوفه، پایتخت علی (ع)، بسیار متشتت بوده و توان ایستادگی نداشت اما یک جناح مهم شیعیان، خواستار جنگ به هر قیمت با معاویه بودند. یک تمایل غیرواقعی که هرچند مدافعانش از دوستان علی (ع) و مردم شریف کوفه بودند، اما غافل که خواسته‌ی به‌ظاهر شجاعانه آنان، در راستای تمایل معاویه است که دنبال فرصت جنگی برای تصرف کوفه با زور بود. شیعیان مزبور، به‌همین سبب با امام حسن (ع) برای بیعت به‌توافق نرسیده و او را «عامل ذلت» توصیف کردند و در مقابل، از امام حسین (ع) خواستند که بیعت آنان را به‌هدف جنگ با نیروهای شام بپذیرد که او بر حمایت از نظرگاه امام حسن (ع) برخاست. این اولین تماشاگاه شخصیت هر دو برادر، دو امام، حسن و حسین (ع) بود. هر دو مانند همدیگر، با تحمل رنج و اتهام «ذلت»، ایستادگی کردند تا مانع از پیروزی معاویه از یکسو و تلف شدن بی‌حاصل مردمان و شیعیان رزم‌آور از سوی دیگر شوند. چنین شد که معاویه، به‌جای فتح کوفه و اعلام سلطنت موروثی، ناگزیر از امضای تعهدنامه صلح با امام حسن (ع) شد که از جمله متعهد شد که حق ندارد برای بعد از خودش، خلیفه جعل کند و خلافت آتی به‌انتخاب مردم نهاده شد (6).
این، یعنی که حسن و حسین (ع) و پیروانشان زیر یک پیمان صلح، تا معاویه زنده باشد، امضا گذاشتند که هدفش، چنانکه اعلام داشتند، از یکسو شکست نسبی معاویه و محروم کردنش از فتح زورمندانه بود و از سوی دیگر، حراست خون و نوامیس مردم عراق و کوفه که در صورت جنگ و فتح جنگی معاویه، هتک شده و لگدمال می‌شدند. خدمتی بزرگ به‌مردم آسیب‌پذیر که در برابرش تنها با قدرناشناسی مواجه بوده و حتی از جانب شیعیان، شماتت شدند.
البته، معاویه پس از استقرار قدرتش بر اثر صلح یادشده، شتابان دست به ‌تمهیداتی زد که خلافت را از راههای خدعه و توطئه سیاسی در خاندان خویش، موروثی و برای پسرش یزید به‌عنوان «ولیعهد»، بیعت بگیرد. وی به‌صحنه‌سازیهای مورد نظر نیز دست زد، اما موقتاً نتوانست چرا که حتی در اطراف خودش کسانی یافت می‌شدند که مقدم داشتن یزید بر حسن و حسین (ع) را ناصواب می‌دیده و به ‌معاویه گوشزد می‌کردند که: «بدان، چنانچه یزید را بر حسن و حسین مقدم بداری، هیچ عذری در محضر خداوند نداری، در حالی که نیک می‌دانی این دو شخصیت کیستند و چه رویکردی دارند» (7).
 معاویه اما از سال 50هجری، مدتی پیش از شهادت حسن (ع) به‌مدینه رفت و در مورد تمایلش بر ولیعهدی یزید، با شخصیتهای چندی، از جمله با حسین (ع) مذاکره کرد. برخی مانند عبدالله بن عمر، به‌صراحت پاسخ دادند که: «این امر خلافت و زمامداری، یک امر هرقلی، قیصری و کسرایی نیست که پسران، وارث حکومت پدران خود باشند» (8). به‌این‌ترتیب، موضع مسئولانه و صبور حسن و حسین (ع) به‌گشودن زبانهای دیگری در برابر جبار اموی کمک کرد.
مدتی از این ماجرا نگذشته، امام حسن مجتبی (ع) در اوایل سال 51هجری به‌دست زنش «جعده»، مسموم شد و به‌شهادت رسید (9) و چیزی نگذشت که معاویه، بیعت گرفتن برای یزید را دوباره علنی کرد اما با مخالفت شخصیتهای برجسته مسلمین و در رأس همگان با مخالفت حسین (ع) مواجه شد و لذا شخصاً نامه‌های عتاب‌آلودی نوشت که ذیلاً به‌خلاصه‌ی پاسخ حسین (ع) به‌نامه تهدیدآمیز معاویه نگاه می‌کنیم که کلید مهمی ‌برای روشن شدن بحث حاضر است:
 
اعلام وجوب جهاد، ده سال پیش از عاشورا
در پاسخ به‌معاویه، حسین (ع) در نامه خود که اندکی پس از شهادت حسن (ع) در 51هجری و درست، 10سال پیش از حماسه عاشورا نوشت، چنین آورد:
«نامه‌ات به‌من رسید… نوشتی که گزارشهایی از من دریافت کرده‌ای که انتظار نداشتی… من تا اینجا عزم جنگ و معارضه با تو نکرده‌ام، در حالی که به‌خاطر ترک چنین معارضه و جنگی از خداوند بیم دارم».
 تصریح حسین (ع) به‌موضع جهادی خود آشکار است. گو که هنوز هنگام چکاچک شمشیرها نرسیده و باید همان راه را با صبوری در عین صراحت دنبال کند. حسین (ع) ادامه می‌دهد:
 «با تو و با حزب پیمان شکن و مباح کننده مرزهای ممنوع، حزب ستمگران و دستیاران شیطان… آیا تو (معاویه) قاتل «حجر» نیستی، که او را همراه یاران خاشع و عابدش کشتی؟ کسانی را که با بدعت‌آفرینی دستگاه تو مخالفت داشته و دعوت کنندگان به‌نیکی و بازدارندگان از زشتی بودند (10). اما تو آنها را پس از امان دادن، ستمکارانه و تجاوزکارانه کشتی».
اینجا دلیل مشروعیت اصلی این جهاد را تصریح می‌کند که همانا نقض پیمان و هتک حرمت و خون مردمان نیک است. در بخش دیگر، حسین (ع) می‌گوید:
«خدا را ای معاویه! گویی خود را دیگر در شمار امت مسلمان نمی‌دانی و مسلمانان را از خود نمی‌شناسی. آیا تو «حضرمی» را نکشتی که در نامه‌اش به‌تو نوشت بر دین علی (ع) است؟ (11) و دین علی، دین پسرعمویش محمد (ص) است…
و اما من، (حسین)، هیچ بلیه‌یی را دردناکتر از امارت تو بر مسلمین نمی‌شناسم… و سوگند به‌خداوند که عملی را برتر از جهاد برضد تو سراغ ندارم که اگر موفق شدم، به‌منظور تقرب به‌خداوند، جهاد خواهم کرد و اگر موفق نشدم، از موضع دین و مرام، به‌درگاه خداوند، توبه و طلب مغفرت کرده و از درگاهش درخواست دارم که مرا به‌امری قادر و موفق بدارد که خود دوست می‌دارد و می‌پسندد».
 اشاره‌یی دیگر که در عین داشتن موضع جهاد، باید از موضع مرامی، ‌از خداوند توفیق طلب کرد تا روشی که رضای اوست در پیش گرفته شود، گو که جهاد در قالبهای دشوارتر، یعنی «جهاد اکبر» باشد. در خاتمه، حسین (ع) مهر می‌کند که انتخاب مشی و روش را نه بر پایه بیم، صورت می‌دهد چنانکه از آغاز و در کنار برادرش حسن (ع) هم،‌ چنین نبود. این بود که نامه را چنین پایان می‌دهد:
 «اما تهدیدهایت… ، پس هرچه کید و حیله که دوست می‌داری برضد من ساز کن. »...
 اندکی پس از این، معاویه خود به‌مدینه آمد. و پس از ملاقاتها و خریدن برخی اشخاص، سخنرانی عمومی ‌برپا کرد و در مورد ولیعهدی یزید گفت: «سوگند به‌خدا که اگر کسی بهتر از یزید یافته بودم، هرآینه برای او بیعت می‌گرفتم».
ناگهان و در برابر چشم همگان، حسین (ع) برخاست و ندا در داد که ای معاویه: «سوگند به‌خداوند، تو کسانی را واگذاشتی که در نسب و دیانت، بسی برتر از یزید هستند».
 معاویه با خشم گفت: گویا خودت را می‌گویی؟ حسین (ع) فرمود: «آری» و افزود: «موضع تو دروغ و خلاف است و یزید، یک شراب‌خوار و مشتری بازار عشرت و خوشگذرانی است» (12).
 در باره اهمیت این کلام، چندان سخنی لازم نیست. غریوی از حنجره حسین (ع) که نه معاویه و نه کسی دیگر، نیارست به‌تکذیب و تردید آنچه حسین (ع) در مورد یزید برمی‌شمرد، برخیزد.
 
 * * *
 
پانویس:
 
1 - گستردگی روایت و راویان این کلام از پیامبر (ص) از جمله در منابع اهل سنت، بسیار جلب توجه می‌کند. منبع مهم «تاریخ دمشق»، از «ابن عساکر» که به‌طور معروف، «تاریخ ابن عساکر» خوانده می‌شود. ذیل تذکره «الحسین بن علی بن ابیطالب»  در جلد چهاردهم، یک مجموعه قابل‌توجه احادیث مربوطه را گردآوری کرده و حدیث خبر شهادت حسین توسط پیامبر (ص) و با ذکر جزئیات یادشده، یعنی متن، زمان، مکان و… ، را به‌روایت از عایشه، ام سلمه، زینب (از میان زنان پیامبر) و از علی (ع) و جابر و تعداد دیگری از مشاهیر صحابه ثبت کرده است. الحافظ، علی بن‌الحسن بن هبه‌الله، ابن عساکر، وفات571هجری.
2 - در منابع اسلامی، این آموزش را در چندین موقعیت از پیامبر (ص) ثبت کرده‌اند. هرچند که دعوت به‌ «جهاد اکبر» پس از سختیهای غزوه تبوک، بیشتر تکان‌دهنده بود. این جنگ به‌فرماندهی شخص پیامبر (ص) در ماه رجب سال 9هجری برای مهار متجاوزان روم از شمال عربستان بود. یعنی تنها 10ماه پس از فتح بزرگ مکه و طایف و…
در این جنگ، برخلاف معمول همیشه، حضرت محمد (ص) پیشاپیش، به‌مجاهدان رکابش که اغلب بسیار فقیر و در آن هنگام سال در عسرت بودند، تمامی ‌سختیهای استثنایی این مأموریت را تشریح کرد و مؤمنان، چنان درخشیدند که در حالات یکایک مشاهده می‌شد. چنین بود که رومیان، بدون درگیرشدن، عقب‌نشینی کردند. رویدادهای عزیمت پیروز به‌تبوک و مجموع آیه‌های قرآن که در خلال آن نازل شد، قسمت مهمی ‌از تاریخ و آموزشهای اسلام است.
3 - «هان ای مردمان، به‌طور مؤکد ماییم که شمایان را آفریدیم، از مرد و زن. و شمایان را در هیأت ملتها و قبایل قرار دادیم تا همدیگر را بازبشناسید. مؤکداً گرامیترین شمایان، با تقواترین شمایان است. همانا خداوند است که دانا و خبیر است». سوره حجرات (49) آیه13.
4 - «المنجد» : «الهوی، جمع اهواء، اراده النفس و میلانها الی ما تستلذّ » هوی که جمع آن اهواء است، قصد نفس انسان و تمایلش به ‌لذایذ است.
5 - آیه23 از سوره «الجاثیه» (45).
6 - این قول را هم در منابع عامه و هم شیعه می‌یابیم. عامه، تاریخ الخلفاء. تألیف عبدالرحمن بن ابی بکر السیوطی. وفات911. ج1، شیعه ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین. نقل از بحار الانوار، ج44جدید و محمد بن شهرآشوب، وفات588هجری، در مناقب

7- مانند احنف بن قیس که از جمله به‌معاویه هشدار می‌داد که: «واعلم ان قدمت یزید علی الحسن و الحسین، و انت تعلم من هما و الی ما هما. ».. مراجعه کنید به‌مأخذ معروف، کتاب «الامامه و السیاسه»، تألیف «ابن قتیبه دینوری»، وفات276هجری.

8 - از همان «السیاسه و الامامه». هرقل، عنوان امپراتوران مصر قدیم. قیصر، عنوان امپراتوران روم؛ و کسری، عنوان امپراتوران ایران قدیم بود.
9 - در تاریخ این شهادت هم با اختلاف مواجه هستیم. مطابق معروف نزد شیعیان، شهادت امام حسن (ع) در 28صفر، ماه دوم از سال51هجری واقع شد. ابن قتیبه هم همین تاریخ را نوشته است. اما ابن اثیر در الکامل و برخی دیگر، سال49 نوشته‌اند و ذهبی سال50 را ذکر کرده‌اند. اما در علت خیانت جعده، مطابق منابع مختلف، این زن با پول و وعده ازدواج با یزید بن معاویه، خریده شد و در مقابل، دست به‌این جنایت زد. وی سپس به ‌آن پول رسید اما در مورد ازدواج با یزید به‌وی گفتند: به‌تو که همسری با منزلت حسن (ع) را کشتی، چگونه اعتماد کنیم.
10 - حجر بن عدی، از صحابه نامور و از شیعیان شایسته که از معاویه تبعیت نداشت و معاویه، واسطه برانگیخت و به‌وی و یارانش امان داد تا دست از سلاح بردارند و سپس دستگیرشان کرد و به‌شام احضار نموده کت بسته و در حال شکنجه گسیل شدند اما نزدیک شام، دژخیمان را فرستاد که اگر بیعت نکنند آنها را بکشند. حجر و یارانش نپذیرفتند و شهید غدر و خیانت معاویه شدند. جنایتی که با اعتراض بسیاری از جمله اعتراض ام‌المؤمنین عایشه مواجه شد.
11 - از اصحاب و شیعیان وفادار علی (ع) که معاویه، او را هم، شبیه «حجر» ،با غدر به‌دام انداخت و به‌شهادت رسانید.
12 - تمام موارد این قسمت ازهمان کتاب «الامامه و السیاسه»است.


 



تاسوعا روز سپهسالار عاشورا حضرت ابوالفضل

تاسوعا روز سپهسالار عاشورا حضرت ابوالفضل

تاسوعا

تاسوعا

پیام عاشورای حسینی، پیام رهایی و مرزبندی سرخ با همه خمینی‌صفتان.

ابوالفضل‌العباس، قمر بنی‌هاشم سیمای یک سوگند ـ سوگند وفا و پاکبازی و جوانمردی
 .

(از سخنان مسعود رجوی - عاشورای سال1378)
 
وقتی که مسجدها و گردهماییهای ماه محرم هنوز به لوث وجود خمینی آلوده نشده بود، یعنی تا قبل از سلطه یزیدیان روزگار ما، که اسمشان آل ‌خمینی است، در روز تاسوعا رسم بر این بود که از حضرت عباس می‌گفتند.
مراسم محرم و روزهای تاسوعا و عاشورا خصلت ضدشاهی، ضدظلم و ضددیکتاتوری داشت و تاسوعا متعلق بود به پرچمدار و سپهسالار عاشورا، ابوالفضل‌العباس، قمر بنی‌هاشم. آن‌که برای آوردن آب به‌منظور رفع تشنگی بچه‌ها و حرم امام حسین به کنار فرات رفت، درحالیکه خودش را هم عطشی سوزان در برگـرفته بود و آب سرد و گوارا، غلت‌زنان، موج روی موج او را به خود میخواند. دستش رفت تا کفی برای نوشیدن بردارد ولی ناگهان موجی تند، از آنگونه که تابه‌حال، زورق وجودش را در توفان حادثه‌ها پیش برده بود، در ضمیرش جوشید و خروشید و به یاد یاران تشنه‌کام و جان‌خسته‌اش افتاد. به خودش نهیب زد که ‌ای نفس، بعد از حسین زنده نباشی که او و یارانش آشامنده مرگهایند و تو آب سرد میطلبی؟ نه! این با آیین من نمیسازد.
به او، که در تاریخ ما سیمای یک سوگند ـسوگند وفا و پاکبازی و جوانمردی به خودش گرفت، می‌گویند: ماه خاندان ایدئولوژیکی بنی‌هاشم؛ که همان ماه تابان و فروزان صحنهٌ عاشوراست.

گو شمع میارید در این خانه که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست، تمام است
 
 
 
 
و تمامی این ارزشها درست، رودررو و ضد آل‌زیاد، آل‌مروان و شمر و یزید و یزیدیان دوران ما یعنی آخوندهای خمینی‌صفت است. یعنی رودرروی همه مظاهر پستی، فرومایگی، دنائت، از پشت‌خنجرزدن و هر‌چه رذیلت است.
آنهایی هم که آن روز، در برابر حضرت عباس و علیه او تیر می‌انداختند ، چنین بودند. اما درست در چنین مقاطعی و در چنین سرفصلهایی است که مردان و زنان خدا، خود را عرضه می‌کنند:

قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق
در روز حشر، رتبه او آرزو کنند
عباس نامدار که دلیران روزگار
از خاک کوی او طلب آبرو کنند

 برای مجاهدین، نام حضرت عباس تداعی‌کننده آیه‌یی است که بر بالای شهادتگاه او حک شده است:
 برای مجاهدین، نام حضرت عباس تداعی‌کننده آیه‌یی است که بر بالای شهادتگاه او حک شده است:
 فضل‌الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما. این آیه بر فراز ضریح حضرت عباس، برای مجاهدین، معنای بخصوصی دارد، چون‌که بذر آنها به‌نام امام حسین و حضرت عباس در روز عاشورا پاشیده شده است؛ قطره‌یی در دریا و شاخه‌یی در جنگل، در قلب ارتش حسینی، که فرمانده و پرچمدارش قمربنی‌هاشم بود.
 
اصولاً پیام ‌امام‌حسین و عاشورا ترسیم‌کننده مرز‌های انسانیت و رهایی با مادون تاریخ انسان یعنی با دنیای حیوانی است و در یک کلام، خلاصه می‌شود ‌در عقیده و جهاد.
این پیام، خاستگاه و سرچشمه عقیدتی و سیاسی و مشخصاً مشی مبارزاتی و استراتژی ماست؛ به‌معنی شکستن بن‌بست با حداکثر فداکاری! حال، شرایط هر‌چه می‌خواهد تیره و تار باشد.
خون جاری دوران و فشرده سیاست و استراتژی ما، عبارت است از مبارزه انقلابی برای سرنگون کردن رژیم ضدبشری خمینی و نیل به‌آزادی و حاکمیت مردم ایران.
 با این شاخص و با این مرزبندی است که خودمان را در برابر شیخ و شاه تثبیت کردیم و پیش رفتیم.
 
‌همه جریانها و گروهها، اصل دعوایشان همینجاست، ولی از قضا این موضوع، هیچگاه موضوع دعوای مجاهدین نبوده، نیست و نخواهد بود. چرا؟!
چون این را دیگری برای ما تضمین کرده؛ چون از دیگری آموزش گرفته‌ایم. و الاّ ، در فراز و نشیبهای سیاسی، در توفانهای سیاسی و در بالا و پایینیها، دعوای اول ما هم، همین می‌بود.
راستی اگر از این شاخص حسینی و عاشورایی منحرف می‌شدیم، چه چیزی از ما باقی می‌ماند؟ جز مشتی سیاسی‌کار مفلوک یا مشتی بساز و بفروش‌ سیاسی؟ یعنی موجوداتی عاری از شرف و تقوا و پرنسیپهای انسانی مثل وارفتگان و واماندگانی که دست آخر چیزی جز دنبالچه‌های آخوند خاتمی و رژیم آخوندی نیستند.
امام حسین می‌گفت:
 
 این‌که شما دارید زندگی نیست. بردگی است، فساد است ‌و تباهی. و همه این نکبتها را دست ظلم به شما تحمیل کرده است. من می‌روم، تا آن دست را قطع کنم، می‌روم تا ظلم را نابود سازم. این است راه من و این است هدف من. آنهایی که با من‌اند بیایند و کسانی که سودای دیگری دارند رو به زندگی خود بازگردند.

خوب در آن زمان، هرگز شرایط عینی چنین قیام و انقلابی، که مادر همه انقلابات است، وجود نداشت، آن‌هم با تعدادی اندک؛ 30سوار و 40پیاده.
‌اما چه سوارانی و چه پیادگانی؟!
 حبیب‌بن‌مظاهر در 90سالگی، فرمانده جناح چپ ارتش حسینی بود. آن‌قدر پیر بود که می‌باید با دستمال، چینهای پیشانی را می‌بست که مانع دیدش نشود.
 سفله‌یی از آن لشکر، در یکی از فرازهای روز عاشورا او را به مبارزه طلبید. یکی از همرزمانش گفت حبیب صبر کن نماز آخر را هم بخوانیم. گفت می‌خواهم نماز بعدی را در بهشت بخوانم و بلادرنگ بر لشکر دشمن حمله برد. درو کرد آنها را دروکردنی. می‌گویند که حبیب، 62مزدور را خودش به خاک انداخت؛ با همان وضعیت و در همان حال که دستمالی بر پیشانی بسته بود.
 
امام حسین در شب عاشورا گفته بود:
 کل حی سالک سبیلی. هر زنده‌یی رونده راه من است.
‌مجاهدین هم به این دلیل ماندند و زنده ماندند که راه او را رفتند.
بگذارید آخوندهای دجال، از امام حسین، کلامی و حربه‌یی علیه خود او بسازند. همان کاری که معاویه با پیامبر اکرم کرد و می‌خواست از اسلام، حربه‌یی علیه اسلام و علیه پیامبرش بسازد.
اما چه کسی نمی‌داند که پیام حسینی؛ پیام رهایی، پیام عزت و افتخار، پیام پاکبازی، پیام شرف و پیام انسانی است.
آن زمان هم افراد آگاه می‌دانستند و امام حسین آنها را مسئول می‌شناخت.
به همین دلیل، در اواخر دوران معاویه، وقتی که صحبت ولایتعهدی یزید بود، امام حسین به بیش از هزار تن از افراد آگاه و روشنفکران و علمای زمان، نامه نوشت و آنها را در مکه جمع کرد و آن خطبه و سخنرانی مشهور را خواند و با سرزنش و عتاب و خطاب شدید نسبت به بی‌مسئولیتی آنها، نهیب زد که چرا نمی‌جنبید؟ چرا با این رژیم در مصالحه‌اید؟ چرا در مسامحه‌اید؟ چرا در سازشید؟ تقصیر با شماست!
 برای تشکیل این گردهمایی، هر کس را هم که از زمان پیامبر سراغ داشت دعوت کرد و اگر هم خودش فوت کرده بود اولادش را دعوت کرد.

در شرایط آن روزگار با توجه به فواصل و مشکل حمل و نقل، کنگره گذاشتن و گردهمایی و اجتماع، کار بسیار مشکلی بود؛ آن‌هم از سراسر آن سرزمین پهناور. ولی دست آخر هزار نفر آمدند که در آن روزگار، خیلی زیاد بود.
امام حسین در آن خطبه گفت:
 بر شما می‌ترسم ای کسانی که خدا بر شما منت دارد. مبادا که بر شما نقمت و دردی از دردهایش را فرود آورد. به‌تحقیق می‌بینید که پیمانهای خدایی شکسته می‌شود و هراس نمی‌دارید. عهدها و حقوقها از دست رفته‌اند، اما شما به‌خاطر حقوق از دست رفته پدران خود در هراس و ولوله هستید. حال‌آن‌که پیمان رسول خدا بی‌مقدار گشته، ناتوانها و کورها و لالها و زمینگیرها در شهرها بی‌سرپرست افتاده‌اند و برایشان هیچ ترحمی نمی‌شود. و شما درخور مسئولیت و تواناییتان کاری نمی‌کنید و نسبت به آن‌کس هم که وظیفه خود را انجام می‌دهد اعتنایی ندارید و به مسامحه و سازشکاری و همکاری با ظالمان آرمیده‌اید.
شما در میان مردم، درخور بالاترین مصیبتید، به‌خاطر آن‌که عالمانه و آگاهانه از مسئولیت خود دست کشیده‌اید و ای‌کاش که در راه انجام آن به کار می‌پرداختید.
شما ستمگران را در مقام خود جای داده‌اید و زمام امور خدا را در کف ایشان نهاده‌اید تا به خطا عمل کنند و در امیال خود پیش بتازند. فرارتان از مرگ و دلخوشی‌تان به زندگانی گذرا، آنها را سلطه بخشیده است. شما ضعیفان و ناتوانان مردم را به ایشان تسلیم کردید تا برخی را برده و مقهور خود کنند و برخی را به‌خاطر لقمه‌نانی بیچاره و درمانده نمایند. در این سرزمین، به خواست خود حکم می‌رانند و راه رسوایی و پستی را برای هوای خود هموار می‌کنند. در برابر خدای جبار، گستاخی و گردنکشی می‌کنند و زشتی و شرارت را رواج می‌دهند. در هر شهری گوینده‌یی از جانب خود بر منبر دارند،
 [مثل همین نمایشهای جمعه رژیم خمینی] و این سرزمین تماماً پایمال آنهاست و بر همه‌جای آن دست گشاده دارند. مردم، برده‌های آنها و در اختیار ایشانند تا هر دستی را که می‌خواهند بر سر ایشان بکوبند و آنها نتوانند دفاع کنند. دسته‌یی زورگو ‌و جبار که نه خدا می‌شناسند و نه معاد؛ و بر ضعیفان و ناتوانان، شدیداً فشار می‌آورند. پس‌ ای عجب و چرا تعجب نکنم که زمین در تصرف مردی دغل و ستمکار است یا باجگیری نابکار یا حاکمی که بر مؤمنان هیچ ترحمی ندارد.
سپس صحبتهایش را چنین ختم کرد:
 
 خدایا می‌دانی که اینها را نمی‌گویم که چندین روز به فرمانروایی برسم. آرزوی آن را هم ندارم.
 [عجبا! حالا باید امام حسین بیاید توضیح بدهد که قصدش فرمانروایی نیست] .
می‌دانی که من مشتاق اصلاح آیین تو هستم و خواهان آبادی شهرها و آزادی مردمان.
 [عجبا! پیامبر جاودان آزادی باید بیاید بگوید که من آبادی و آزادی می‌خواهم، نه فرمانروایی] .
من نمی‌خواهم بندگان مظلومت، در دست ستمگران، اسیر باشند.
این ستمگران می‌کوشند چراغ هدایتی را که پیامبر میان امت برافروخته است خاموش کنند، اما توکل ما بر خداست و به‌سوی او بازمی‌گردیم
.

این کلام پیشوای آرمانی مجاهدین و مقتدای تاریخی ماست که به جامع‌ترین صورت با خمینی و خمینی‌صفتان مرزبندی می‌کند:کل حی سالک سبیلی.
می‌گویند، وقتی امام حسین برای آخرین وداع به مرقد پیامبر در مدینه رفته بود، خوابی کوتاه، او را در‌ربود. شاید که خیلی خسته بوده؛ ‌خستگی ناشی از مشغله‌های آن ایام برای این‌که بتواند پیام قرآن و اسلام را حفظ بکند.
در خواب، پیامبر اکرم را دید که گفت:
 ان‌الله قد شاء ان یراک قتیلا: خدا می‌خواهد تو را کشته‌شده ببیند. برخی هم نوشته‌اند که در آن خواب کوتاه، جدش به او گفت: علاوه بر خودت، آن طفل کوچک، علی‌اصغر هم همین مشیت، برایش مقرر شده.
یزید و عمالش درصدد بودند که در همان مدینه یا از امام‌حسین بیعت بگیرند یا او را به‌ شهادت برسانند. لذا امام حسین معطل نکرد و یک مسیر بسیار طولانی را از مدینه تا مکه و از صحراهای عربستان تا رسیدن به دروازه کوفه پیمود.
کوفه در آن زمان، کانون شورش بود و از آن‌جا نامه‌های بسیاری برایش می‌نوشتند و با کلماتی شیرین، او را به آنجا دعوت می‌کردند. همانهایی که بعداً‌ سرکردگی لشکر ابن‌سعد را به‌عهده گرفتند، کسانی بودند که وقتی تعادل قوا به سود امام‌حسین بود، در دعوت او به کوفه پیشقدم می‌شدند ولی حالا قصد جانش را کرده بودند.
در خروج از مدینه گفتند از بیراهه برو، گفت نه از راه می‌روم.
بعد هم سر راهش تا کربلا بسیاری از عافیت‌جویان سبز شدند که کوتاه بیا، بیا به روضه‌خوانی و نقش منتقد فرهنگی یا مخالف سیاسی در کادر قانون و نظام یزیدی قناعت کن، بیا گوشه‌گیری و عافیت‌جویی ‌پیشه کن.
ولی او می‌گفت: نه، هیهات منّا الذله!
 
 
 
 
30سوار و 40پیاده برایش کافی بود. حتی اگر از این‌هم کمتر می‌بود در او تأثیر نداشت و تک‌تک یاران را می‌آزمود و مکرر در مکرر می‌گفت اگر اهل دنیا و زندگی خودتان هستید، پی کارتان بروید.
حتی در روز عاشورا وقتی برده آزاد شده ابوذر، غلام سیاهپوستی به نام جون، آمد از امام حسین اجازه بگیرد که به صحنه نبرد برود، به او گفت ببین، شاید که برای سلامت و عافیت با ما آمده‌ای؟! حالا دیگر برگرد، اینجا جای سلامت نیست.
اما آن مجاهد اعظم، آن برده و غلام پیشین، آن سیاهپوست، گفت: سلامت من با توست!
بعد هم به امام حسین گفت: نکند چون من بزرگ‌زاده نیستم و برده آزادشده‌ام، نمی‌خواهی خونت با من قاطی بشود هان؟!
به این وسیله میخواست که مولایش را آنچنان در تنگنا قرار بدهد که این سلامت از او دریغ نشود.
وقتی بعد از جنگی دلیرانه، در خاک و خون غلتید، امام‌حسین سرش را در آغوش گرفت و دعا کرد که خدایا قلبش را نورانی‌تر کن.
خوب، در آن سطح از تعادل قوا، با خیانتی که همه مسامحه‌کاران و سازشکاران و تسلیم‌طلبان آن روزگار کرده بودند، معلوم بود که یاران، تا نفر آخر بایستی بروند. بقیه را، مخصوصاً امام سجاد را هم، چنان که مریم گفت، زینب کبری حفظ کرد؛ با چه تدبیر، با چه صلابت، با چه شجاعت و با چه هوشیاری شگفت و حیرت انگیزی!
و الاّ چه در مجلس ابن زیاد، چه در دربار یزید، جلادان حاضر و آماده با بساط گسترده خونریزی ایستاده بودند و اگر نقش فرشته آسا و راهبری زینب کبری نبود، چیزی باقی نمی‌ماند.
خدا این بار می‌خواست که مشیتش را از طریق زینب کبری سلام‌الله‌علیها پیش ببرد.
 
 

 در مجلس ابن‌زیاد وقتی که سرهای بریده را دورتادور بر سر نیزه کرده بودند، مشتی زن و بچه اسیر، که در فرهنگ آن روزگار، چیزی به‌حساب نمی‌آمدند و یک جوان بیمار بیست‌وچند ساله، بازماندگان امام‌حسین را تشکیل می‌دادند. ابن‌زیاد شروع کرد به قرآن خواندن. درست عین همین آخوندهای خمینی‌صفت؛ که دیدی خدا زشتی و شومی و بی‌آبرویی شما را خواست؟! دیدی که دائره‌السوء را نصیب شما کرد؟! ببین! صحنه را ببین!
زینب کبری نگاهی کرد به سرهای بریده‌یی که برخی خون‌چکان بودند و اطفال نالان، و آن‌گاه گفت:
 و ما رأیت الا الجمیل. من که همه‌اش زیبایی و سرفرازی می‌بینم. برگردیم به صحنه عاشورا:
 وقتی پرچمدار و سپهسالار حسین، عباس، در خاک و خون غلتید، در این‌طرف یک رزمنده، بیشتر نمانده بود؛ عجب روزگاری!
مشتی مزدور سفله، وحشی و هار به‌سرکردگی ابن‌سعد و شمر، لاجوردیهای زمان و امثال دژخیم صیادشیرازی.
و در طرف دیگر فقط یک تن بود که فریاد هل من ناصر می‌کشید و بعد شیرآسا می‌غرید که:
 القتل اولی من رکوب‌العار. کشته شدن بر ننگ، مرجح و بسا بهتر است.
 
 
 

وقتی هم که شمشیرها او را می‌گرفتند و تیرهای زهرآلود بر او می‌باریدند، باز فریاد می‌زد:
ان کان دین محمد لایستقیم الا بقتلی فیاسیوف خذینی.
اگر دین محمد جز با کشته شدن من مستقیم و راست نمی‌شود، پس ‌ای شمشیرها بگیریدم.
 
 

راستی که تابلو عاشورا را چه نقاش چیره‌دستی طراحی کرده.
ولی هنوز علی کوچک، تعیین‌تکلیف نشده بود و پدرش پیوسته برافروخته‌تر می‌شد. بچه را بالای دستش گرفت و گفت: گناه این کودک چیست؟
پاسدار سفله‌یی به‌نام حرمله تیری جانسوز در کمان گذاشت که خون علی کوچک را جاری کرد. امام‌حسین آن خون را با مشت به‌سوی آسمان می‌ریخت و می‌گفت که خدایا این خون را از من قبول کن.
وقتی هم که پرچمدارش عباس بر زمین افتاد، گفت خدایا این هدیه مرا قبول کن.
می‌گویند که در سراسر نبرد، فقط یک‌بار چهره‌اش درهم رفت؛ وقتی که حبیب، حبیب 90ساله، فرمانده جناح چپ ارتش حسینی، برخاک افتاد.
فرمانده جناح راست هم زهیر بود. رادمردی که موقع خداحافظی و طلاق زنش، لحظه سختی را گذراند. او سعی می‌کرد در بین راه از کاروان امام فاصله بگیرد. بالاخره امام‌حسین دنبالش فرستاد. کراهت داشت که بیاید. تازه ازدواج کرده بود، این‌پا و آن‌پا می‌کرد. عاقبت زنش گفت خجالت نمی‌کشی؟ امام‌حسین دنبال تو می‌فرستد و تو در فکر خودت و زندگیت هستی؟
آن‌گاه هر طور شده تا سراپرده امام‌حسین رفت.
لحظاتی بعد برگشت، دیگر آن زن را نمی‌شناخت. گفت مال و اموالم را به تو بخشیدم برو خانه‌تان، برو پیش پدرت.
نظیر همین لحظه در مردان خدا را حضرت زینب از خود امام حسین می‌گوید. می‌گوید وقتی که برای آخرین وداع پیش ما آمد انگار که هیچ‌کس از ما را نمی‌شناخت. هیچ‌کس را.
سرانجام وقتی که سیدالشهدا بر پهلو افتاد نام یکایک یاران را زیرلب زمزمه کرد و گفت آمدم پیشتان. دینم را ادا کردم.
و در آخرین پیام، رو به حرمش گفت: مبادا لب به شکایت باز کنید. از شأن و منزلت شما خواهد کاست. عاقبت امر شما خیر خواهد بود.
بعد رو به آن سفلگان کرد و گفت:
 
 ای قوم نکوهیده، چقدر بدکردارید. بعد از من، دیگر قتل هیچ‌کس برای شما دشوار نیست، از هیچ جنایتی روی برنخواهید گرداند. اما به خدا سوگند که پروردگارم ما را بزرگ می‌دارد و شما را در آن لحظه که هرگز گمان نخواهید برد، کیفر خواهد داد. و چنین هم شد.

 بیائیم به روزگار خودمان. پدر طالقانی در برابر خود من به یکی از اعضای شورای ارتجاع، موسوم به شورای انقلاب خمینی گفت: اگر هنوز شماها حرمتی نگه می‌دارید به‌خاطر چندتا سلاحی‌است که دست مجاهدین است.
 و والله روزی که خمینی، حرمت مجاهدین را زیر پا گذاشت و فتوا داد که جان و مال و ناموس مجاهدین، شایسته احترام نیست و مباح است، دیگر معلوم بود که خمینی، آخوندهایش، پاسدارهایش و ارگانهایش، از هیچ پستی و دنائت و جنایتی، خودداری نخواهند کرد.
راستی چه شباهتی ‌است بین امروز و آن روز؛ با یک تفاوت اساسی که بعداً به آن خواهیم رسید.
امسال سال‌1378هجری است و آن زمان سال61‌هجری بود. روزگار، خیلی فرق کرده، اما از جوانبی شبیه است؛ از بابت دجالیت و فریبکاری و قلب مفاهیم و ارزشها، خیلی شبیه است.
شیوه‌های یزیدیان، درست مثل خمینی‌صفتان امروز است. مثل همین خمینی، مثل بهشتی، مثل خاتمی، مثل رفسنجانی، مثل خامنه‌ای؛ و بقیه که سعی می‌کنند از جلادی مثل این صیادشیرازی، سردار اسلام بسازند.
آن‌روز هم یزیدیان به شمر می‌گفتند سردار اسلام!
آخوندها حتی تلاش می‌کنند که از لاجوردی جلاد هم، چهره‌ی یک عارف ارائه بدهند!
شاهدی داریم در همین ارتش آزادیبخش که در یکی از گزارشهایش نوشته بود خودش در زندان به چشم خودش لاجوردی را در حال تجاوز به یکی از مادران کهنسال دیده است.
بسیاری شهود دیگر هم هستند.
اسلام لاجوردی این بود. بچه‌ها در زندان به او می‌گفتند چرا دروغ می‌گویی که ما وابسته به اجنبی و خارجی هستیم؟ جواب می‌داد که قرآن گفته به سه طایفه باید دروغ گفت: به منافق، به زن و به کافر! یکی از بچه‌ها پرسیده بود: کجای قرآن این را گفته؟ بیاور ببینم. گفته بود: حالا برو توی سلولت، این روایت است!
خوب، وقتی سردار اسلام، جلادی مثل شیرازی باشد و عارف اسلام یا به قول آخوند خاتمی خدمتگزار اسلام و مردم هم لاجوردی باشد، خوب معلوم است این چه اسلامی‌است؟!
آخوندهای خمینی‌صفت که با سفلگی و سرقت، نان امام‌حسین را می‌خورند، رویشان نمی‌شود والا حتماًً از خدمات شمربن‌ذی‌الجوشن هم تقدیر می‌کردند!
ابن‌حبان روایتی را از قول پیامبر نقل کرده، که گفته بود: اذا رأیتم معاویه علی منبری فاقتلوه. یعنی اگر روزی معاویه را دیدید که جای من روی منبرم نشسته، او را بکشید.
معاویه، کلی کار کرد تا فاقتلوه را بکند فاقبلوه. یعنی دوتا نقطه بالا را بردارد و فاقتلوه یعنی بکشیدش را بکند فاقبلوه یعنی قبولش کنید.
کسی بود به‌نام ثمره‌بن‌جندب که یک درخت خرما در خانه همسایه داشت و همسایه را به‌خاطر این درخت به‌ستوه آورده بود. این آدم، روزگاری قاضی بود، مدتی حاکم بصره و کوفه بود، سرانجام هم همکارابن‌زیاد از آب درآمد. ابن‌ابی‌الحدید در شرح نهج‌البلاغه می‌گوید که معاویه سرانجام این فرد را پای معامله کشاند و گفت: صدهزاردرهم می‌دهم، به شرط آن که آیه‌یالدلخصام و آیه‌ی یهلک الحرث و النسل را به علی نسبت دهی. ‌یعنی روایت و حدیث و از این چیزها جعل کنی و با استناد به آنها بگویی که مصداق این آیه‌ها علی است، علی‌بن‌ابی‌طالب است.
آن آدم گفت همین؟! معاویه گفت در مورد آیه‌ی ”و من‌الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاه‌الله” یعنی آن‌کس که نفس خودش را برای رضای خدا می‌دهد هم بگو مصداقش ابن‌ملجم است!
بعد از معاویه‌ی راحل هم همین داستان ادامه دارد. اگر به آخوندها مجال داده شود می‌گویند این آیه که نفس خودش را در راه خدا داده و وقف کرده، راجع به لاجوردی و صیادشیرازی است!
اما ثمره‌بن جندب به معاویه‌گفت: برای این کارها 100هزاردرهم کم است و بعد از مدتی چک و چانه عاقبت با 400هزاردرهم، معامله جوش خورد.
خمینی، یعنی ادامه همین روشها. سخنرانیش علیه مجاهدین و قضایای امجدیه ‌در روز 4تیر58 را، در پیام 22بهمن آورده‌ام. همه یادمان هست که خمینی با چه رذیلتی و با چه دجالیتی، می‌گفت این مجاهدین با اسلام مخالفند. این مجاهدین می‌خواهند شاه بیاید. اینها خرمنهای روستائیان را آتش می‌زنند!
از سال35 هجری به‌مدت بیش از 60سال، معاویه، سب و لعن حضرت علی را در همه‌جا رواج داده بود تا آن‌که سرانجام عمربن‌عبدالعزیز در سال99 آن را لغو کرد. ‌
اما زمان گذشت و به بهترین صورت برای همه روشن شد که هر کس چه می‌گفته است. این تازه مربوط به آن روزگاران است که نه رادیویی وجود داشت و نه تلویزیونی و نه ماهواره‌یی و نه نشریه‌یی، هیچ چیز وجود نداشت و پیشرفت جریان تکامل، خون امام‌حسین را طلب می‌کرد.
السلام علیک یا ثارالله. سلام بر تو ‌ای خون خدا و ای نور خدایی. 
 
 
بله، در آن روزگار، پیشرفت تکامل، نثار آن خون خدایی را می‌خواست؛ جان‌مایه‌یی خداگونه می‌خواست تا به پیش برود.
و مجاهدین امروز هم قطره‌یی از همان دریا و شاخه‌یی از همان جنگلند: کل حی سالک سبیلی. به‌خدا که اگر مجاهدین چنین مقتدایی نمی‌داشتند، قطعاً از دست رفته بودند.

رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم
هم بی‌دل و بیمارم، هم عاشق و سرمستم
گفتا که نه تو مردی؟ گفتم که بلی اما،
چون بوی توام آمد، از گور، برون جستم
پابست توام جانا، سرمست توام جانا، در دست توام جانا
مست توام ار مستم، هست توام ار هستم
 
بله، اگر مجاهدین هستند، هستیشان را مدیون او هستند و چه افتخاری بالاتر، چه شرفی از این بیشتر که ما با جاودانه‌فروغهایمان از این‌جا و از امروز پل می‌زنیم با عاشورا.
یالیتنی کنت معکم فأفوز فوزاً عظیما. کاش با شما می‌بودم و رستگار می‌شدم، رستگاری بزرگ.چنانکه مریم گفت با خواهرانمان هم پلی می‌زنیم تا زینب کبری و فاطمه زهرا.
آن روز با زینب کبری، زن انقلابی مجاهد به‌عنوان یک هویت و وجود جدید تاریخی، قدم به عرصه وجود گذاشت و امروز چه خوشبختی بالاتر از موهبت و رحمت خاصه‌یی به‌نام مریم و شورای رهبریش که او به ما معرفی کرد.
شب عاشورا هنگام حاضرگفتن مجدد همه ما به سرور شهیدان، به پیشوای آرمانی و مقتدای تاریخی‌مان، امام حسین است. زیارت عاشورا برای این است که او و یارانش را با تجدیدعهد برای سرنگون‌کردن شجره خبیثه خمینی، شاد و فروزانتر کنیم.
شجره خبیثه خمینی، همان غاصبان حق حاکمیت مردم ایران، یعنی کسانی که به‌نام اسلام به اسلام خنجر می‌کشند، کسانی که به‌نام قرآن، قرآن را ملکوک می‌کنند و کسانی که به‌نام امام‌حسین و با سرقت از او، دین را سرمایه دنیای حقیر خودشان می‌کنند. اینها صدبار و هزاربار بیشتر شایان کیفر و سرنگونی هستند.
جانهای مجاهدین، همه‌ی مجاهدین، در گرو همین است. این خواست ملت ماست. پیامی داشتم از مادری از بابل، که شاید از مادران شهیدان باشد. اسمش گلباجی ا‌ست. عیناً برایتان می‌خوانم:

از قول من بگو، از قول من و ملت ایران بگو، در شب عاشورا بگو، در حرم امام‌حسین بگو، در خاک امام‌حسین بگو؛ بگو ملت ایران با چه وضعی دارند زندگی می‌کنند. پیش امام‌حسین بگو این نامه را گلباجی برایت داده، هرطور شده به هر قیمتی، ملت ایران را نجات بدهید. از امام‌حسین بخواه دست ظلم را از سر ملت ایران کوتاه کند. خودش مجاهدین را کمک کند، ملت نجات پیدا کنند. من که هر دقیقه می‌گویم و از خدا می‌خواهم که‌ای خدا این ظلم را از سر ملت ایران کوتاه کن. شما هم این را در حرم امام‌حسین بگو تا ظلم از سر ملت، کوتاه شود.
 

حالا رژیم می‌گوید سال خمینی و ما می‌گوئیم سال مریم.
بگذارید ببینیم سرانجام چه کسی بر دیگری پیشی خواهد گرفت؛ اگر‌چه در فرجام کار، جای هیچ تردیدی نیست.
دو اسلام به‌کلی متضاد، دو خصم آشتی‌ناپذیر، که از روز عاشورا و رویارویی یزید و حسین تا تقابل مشروعه‌خواهی شیخ‌فضل‌الله و مجاهدان صدر مشروطه و تا جنگ خمینی و مجاهدین، رودرروی هم قرار گرفته‌اند و حالا در آستانه تعیین‌تکلیف نهایی هستند. پس باید به پیشوای آرمانی‌مان بگوییم:

در ره تو بر سر بازارها
رفته سر ما به‌سر دارها
در ره تو پیکر ما بارها
سوخته در آتش رگبارها
در ره تو اشرف و موسای ما
سوختگانند به راه وفا
 
راه وفا، راه ابوالفضل‌العباس است و سوگند و تجدیدعهد امروزمان سوگند وفاست؛ وفا به ملت اسیرمان، به خلق درزنجیرمان، به مرام و آئین و به پیشوای آرمانی‌مان سیدالشهدا، حسین‌بن‌علی‌علیه‌السلام.
بله، فرزند انسان با نیروهای سرکش، با جبر کور و با دیو تقدیر در کشاکش است، مثل کشاکش امام‌حسین با شمر و یزید. مثل کشاکش مجاهدین با خمینی و خامنه‌ای و خاتمی و رفسنجانی و الی آخر.
در نبرد انسان با اجبارات کور و سرکش، چنین مکتوب و مقرر شده که انسان بایستی پیروز بشود و خواهد شد.
بنابراین، زیارت و دیدار عاشورا برای ما نغمه‌ی همین پیروزی است. حال، هر چقدر که طول بکشد و هر قیمتی که داشته باشد.
شروع دیدار و زیارت، مثل همیشه با سلام است. سلام، فشرده و رمز اسلام است. علامت یگانگی و توحید و صلح و صفای جاودان و اصالت یگانگی و وحدت در برابر تضاد و دوگانگی و ثنویت و شرک و کفر و ارتجاع است.
زیارت عاشورا، دیدار عاشورا، نه‌فقط یک راز و نیاز و مناجات عاشقانه و عارفانه بلکه یک بیانیه و به‌اصطلاح مانیفست سیاسی است که به روشن‌ترین صورت، مرزهای سیاسی شیعیان و پیروان حسین‌بن‌علی، از جمله مجاهدین، را هم آشکار می‌کند. آن‌جا که تبرّی می‌جوید و مرزبندی می‌کند با ستمگران و با آل‌یزید و معاویه و ابوسفیان و خمینی و می‌گوید تبری می‌جویم از آنها.
و من اشیاعهم: از پیروانشان، از هم‌جنسهایشان و هم‌سنخهایشان.
و من اتباعهم: از تحت‌امرها و مزدورانشان
و من اولیائهم: از دوستها و حامیانشان.
این است مرزبندی و مرز سرخ حسینی با یزیدیان و خمینی‌صفتان تاریخ. و در آن‌جا که درود می‌فرستد و سلام می‌کند به آن‌که در رکاب سیدالشهدا بود و لعنت می‌کند بر هر آن‌که سکوت و تمکین کرد، بر هر آن‌که مسامحه و سازش کرد. پس این برای ما، هم، ‌عقیده و ایدئولوژیست؛ هم مناجات و راز و نیاز، و هم، در عین حال، مستحکم‌ترین بیانیه سیاسی‌ـ نظامی و اخلاقی و انسانی.