۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

بر برگهای تاریخ این نامهای شبنم، نگاهی به دستاوردهای فناناپذیر...چه گوارا - بخش اول

بر برگهای تاریخ این نامهای شبنم، نگاهی به دستاوردهای فناناپذیر...چه گوارا - بخش اول

 تاریخ ایجاد در 19 مهر 1393
عليرضا افشارچي:
نگاهی به دستاوردهای فنا ناپذیر چه گوارا در قلمرو انسانگرایی انقلابی و اقتصاد سیاسی دوران گذار!
تقدیم به اشرفیان قهرمان، چه زنده ، و چه شهید، به ویژه ٥٢ شهید سرفراز و قهرمان قتل عام ضد بشری ده شهریور ١٣٩٢ در اشرف  و قهرمانان مقاوم اشرفی  در زندان امپریالیست-ارتجاع  ساخته ی "لیبرتی"، این هم تباران انقلابی چه گوا را ها، حنیف  نژادها، رضایی ها ا، رزا  لوکزامبورگ ها، احمد زاده ها، موسی و اشرف ها، پاک نژاد ها ... که  در راه  آرمان و هدفی بی مرگ هر رنج و شکنجی را بجان خریده و سمبلی از جامعه ی آرمانی مبتنی بر آزادی، برابری و همبستگی عمیق انسانی  را میان خویش  بنا نها ده اند. با آرزوی اینکه  گردنه و پیچ تاریخی  خطیر اخیررا  نیز با پیروزی و سرفرازی طی کنند. و تقدیم به غلامرضا خسروی قهرمان و ...
 نشریه ی "بازوی انقلاب"، ارگان کارگری مجاهدین در فازسیاسی، که تحت مسولیت مجاهد قهرمان "احمد بوستانی"، از شهدای ١٠ شهریور، منتشر می شد ، در مهر ماه ١٣٥٩، به مناسبت سیزدهمین سالگرد شهادت چه گوارا، در گرامیداشت اومطلبی منتشر کرد که مطلع آن مزین به این کلام زیبای "چه" بود: "هر کس وارث قطعه زمینی است که خونش( در راه  آزادی) بر روی آن می ریزد"!

" دانی که کیست زنده؟
                آنکو زعشق زاید"!          مولانا

"این گفته اگر چه ممکن است مضحک بنظر آید، ولی به اعتقاد من راهنمای عمل یک انقلابی حقیقی احساسات عمیق عاشقانه ی اوست. غیر ممکن است که انقلابی اصیلی را بتوان یافت که فا قد این کیفیت باشد. از اهم جلوه های پر التهاب زندگی یک رهبر ضرورت ترکیب احساساتی آتشین با ذ کاوتی  قاطع ، و اتخاذ بیدرنگ تصمیمات دردناک است. انقلابیون پیشتاز ما باید این عشق به خلقها و عشق به والاترین هدفها را به شکلی جدایی ناپذیر کمال مطلوب خود سازند. آنها نمی توانند به محبتهای کوچک روز مره اکتفا کرده و به سطحی که افراد عادی عشق خود را بیان می کنند تنزل نمایند."( چه گوارا، انسان و سوسیالیسم در کوبا، ترجمه ی فارسی، صفحات ۲۹-۳۰) (۱)
ماه اکتبر در تاریخ مبارزات بشریت ستمدیده اما مترقی و رزمنده یاد آور چندین تحول و اتفاق پر اهمیت است. در ٢٥ اکتبر ١٩١٧ (هفتم نوامبر مطابق با تقویم جدید)، انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر برهبری ولادیمیر ایلیچ لنین، و در اول اکتبر ١٩٤٩، انقلاب چین برهبری ما ئو تسه تونگ به پیروزی رسیدند. با پیروزی انقلاب اکتبر دوران جدیدی در تاریخ مبارزات خلقهای ستمدیده آغاز شد که از آن تحت عنوان" دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم در مقیاس جهانی" یاد شده است. چرا که این نخستین انقلاب پیروز در تاریخ بشر بود که بر خلاف انقلابات قبلی، هدفش جایگزینی یک طبقه ی استثمارگر جدید بجای طبقه ی بهره کش قبلی نبود، بلکه بنای جامعه ای عاری از طبقات و استثمار انسان از انسان را در مد نظر دا شت. بررسی برخی از علل شکست ایندو انقلاب بزرگ و تقریبا تمامی انقلابات قرن بیستم که آنهمه امید و آرزو را در بشریت ستمدیده بر انگیخته بودند، در پرتو نظرات و دیدگاههای ارنستو چه گوارا  مو ضوع این نوشتارست!
نهم اکتبر امسال همچنین مصادف با چهل و هفتمین سالروز جاودانگی انقلابی کبیر ارنستو چه گوارا ست! شخصیت عظیم این انسان چند بعدی که میتوانست در ظرفیتهای مختلف بعنوان پزشک، اقتصاددان، وزیر صنا یع، فرمانده ی عملیات چریکی، نویسنده و قلمزن برجسته، مدیر کل بانک مرکزی عمل کند، نیز پدیده ای نادر است. همچنین او شاید نمونه ی منحصر بفرد و استثنائی از انقلابیونی باشد که پس از رسیدن بقدرت به آسانی از آن دست شست تا بتواند آزادانه به آنچه  که آنرا مسولیت خویش در قبال سایر خلقهای ستمدیده، همچون مردمان کنگو و بولیوی، میدانست عمل کند. این ویژگیها و نیز اینکه او در مصاف با جهانخواران  ستمگر و دست نشاندگانش بخاک افتاد، تا امروز از او سمبلی فراموشی نا پذیر برای تمامی مبارزان و انقلابیونی که برای ساختن جهانی بهتر، عاری از هر گونه ستم و استثمار مبارزه میکنند، ساخته است. والتر بنجامین، اندیشمند  مارکسیست و منتقد برجسته ی ادبی و هنری یهودی الاصل آلمانی که در سال ۱۹۴۰، یک روز قبل از تحویل داده شدنش به گشتاپوی هیتلر در چهل سالگی در اسپانیا، خود کشی کرد تا با حفظ اطلاعات خویش  مانع از ضربه خوردن رفقایش شود، در اثرش " تزهایی در باره ی مفهوم تاریخ"، مینویسد: "برای سر کوب شدگان خاطره ی اجداد مغلوب و مقتولشان سرچشمه ی عمیق انگیزه و الهام  برای عمل انقلابی است"(2). بهمین  دلیل مدافعین و ضع نا عادلانه ی موجود نیز البته از هیچ تلاشی در جهت تهی سازی محتوای پیام رهایی بخش چه  دریغ نکرده اند، چه با  نوشتن بیوگرافی های تحریف شده، و چه با  تولید فیلمها و تی شرت های مبتذل تجاری و تبلیغاتی.
چه که در سال ۱۹۶۵ پس از راه اندازی نسبی اقتصاد کوبا برای کمک به مبارزین کنگو که بر علیه رژیم وابسته ای که پس از سرنگونی و شهادت رهبر تاریخیشان پاتریس لومبا، برای آزادی کشورشان تحت فرماندهی گاستون سومیالت  میرزمیدند، بکنگو رفت و مدتی آنان را از تجارب غنی خود بر خوردار ساخت، پس از بازگشت به کوبا، مدتی بعد  باز هم ناپدید شد و نهایتا سر از جنگلهای بولیوی در آورد. یکی از اهداف انتخاب بولیوی این بود که با آزادسازی بولیوی زمینه را برای رهائی کشور خودش آرژانتین نیز  فراهم سازد. در بولیوی  عاقبت در روز ۸ اکتبر ۱۹۶۷ پس از درگیری و رزم با دشمن در حالیکه زخمی شده و  سلاحش نیز گیر کرده بود دستگیر شد. حکومت مزدور بولیوی بدستور اربابان CIA ای خود که از به محاکمه کشیدن چه بیمناک بودند، فردای آنروز اسیر زخمی خود را در سن ۳۹ سالگی، البته با دنیائی ادعای انساندوستی و حقوق بشر!  بقتل رساندند! در باره ی تجربه ی کنگو و نیز شکست بولیوی بسیار نوشته و گفته اند. منجمله میتوان به خاطرات خود چه در دو کتاب  تحت عناوین "خاطرات بولیوی" و " رویای آفریقائی: خاطرات جنگ انقلابی در کنگو"  اشاره  کرد. هدف در اینجا، اما، بررسی این مسائل نیست ولی بطور اجمال میشود روی اختلافاتی که مبارزه در کنگو را برای او ناممکن میساخت و نیز به  مانع تراشیها و نهایتا خیانت حزب کمونیست بولیوی تحت رهبری Mario Monje، در کنار اشتباهات خود انقلابیون اشاره کرد. البته ناگفته نماند که شماری از اعضای حزب مذکور از آن جدا شده  به "چه" پیوستند. از این عده تعدادی نیز در جریان یازده ماه مبارزه ی حماسی بشهادت رسیدند. چه در پیامی به معدنچیان بولیوی که در کتاب "خاطرات بولیوی" آمده هدف از آن مبارزات را چنین خلاصه میکند، "ما صبورانه خود را برای  آنچنان انقلاب اجتماعی عمیقی آماده میکنیم  که نظام حاکم را از سر تا پای آن واژگون  و دگرگون  سازد".
از خود گذشتگی و شهادت حماسی چه در کنار درخشش تئوریها و توانمندیهای عملی او در قلمرو مبارزات چریکی، سبب شده تا از خدمات و دستاوردهای گرانقدر او در زمینه های خطیر و حیاتی دیگر منجمله "اومانیسم انقلابی" و" اقتصاد سیاسی دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم"، که شناخت و کاربست دقیق آنها در پرتو شکستهای دهه ی پایانی قرن بیستم برای بنای جامعه ای عاری از ستم و استثمار و از خود بیگانگی انسان  ضروری است، غفلت شود.
با مطالعه ی نظرات چه در باره ی انسان، که بویژه در "انسان و سوسیالیزم در کوبا" و شماری دیگر از آثارش آمده، روشن میشود که برای چه، آزادی انسان از یوغ استثمار و از خود بیگانگی، به مثابه ی دو روی یک سکه ی واحد مطرح است. از نظراو رهایی کامل  انسان تنها  از طریق مبارزه در جهت بنای  جامعه ای که بتواند شرایط شکوفائی تمامی استعداد ها و توانمندیهای مادی و فرهنگی بنی نوع بشر را فراهم آورد، امکان پذیر است ولا غیر. آری برای او انسان هدف است و نه اقتصاد، به عبارت بهتر، او سوسیالیزم را بمثابه  وسیله ای برای رهائی انسان می خواست و نه انسان را بعنوان ابزاری برای سوسیالیزم. "چه"  نفی علمی استثمار را شرط لازم برای آزادی  انسان میدید که میباست قطعا با نفی تدریجی از خود بیگانگی انسان تکمیل و تضمین شود تا امکان بازگشت به عقب و نظام ارتجاعی طبقاتی سر نگون شده بحد اقل ممکن تقلیل یابد. " چه " خود  در اینباره بصرا حت  میگوید:
"من علاقه ای به سوسیالیسم اقتصادی بدون ارزشهای اخلاقی کمونیستی ندارم.ما بر علیه فقر میجنگیم، اما در عین حال بمصاف  از خود بیگانگی نیز می رویم. یکی از اهداف پایه ای مارکسیسم امحاء علا یق مادی ، فاکتور "منافع خود خواهانه "و نیز سود از انگیزه های روانشناسانه ی انسان بود.
مارکس هم به فاکتهای اقتصادی و هم به انعکاس آنها در که آنرا "پدیده ی آگاهی"می نامید ، توجه داشت. اگر کمونیسم پدیده ی آگاهی را مورد غفلت قرار دهد ، می تواند بمثابه  یک متد توزیع خدمت کند ولی دیگر یک اخلاق انقلابی نخواهد بود." (3)( چه گوارا، میراث انقلابی او، ترجمه ی انگلیسی: صفحه ٤٠)
در محوری بودن جایگاه کرامت و رهائی انسان در اندیشه و پراتیک "چه"، میتوان فاکتهای بسیاری را مثال آورد که در اینجا بذکر دو سه نمونه اکتفا میشودکه خود بحد کافی گویا هستند. میشل لوی در کتب و مقالاتش  در باره ی "چه"  از قول او بارها  این جمله ی "خوزه مارتی"، شاعر و رهبر شهید استقلال  کوبا-- از  استعمار اسپانیا را-- نقل می کند  که " انقلابی راستین کسی است که سوزش  هر سیلی بر گونه ی بی گناهی را بر گونه ی خویش احساس کند"،(4). او همچنین از این تز شور انگیز مشحون از اومانیسم انقلابی "چه" نیز یاد میکند که: "انترناسیونالیست واقعی کسی است که هر گاه پرچمی به آزادی در اقصا نقاط جهان بر افراشته شود در خود احساس شعف و شادی نماید و آنگاه که انسانی بیگناه در دورترین جاها بقتل برسد احساس غم و اندوه عمیق به او دست دهد". (5)انترناسیونالیست کسی است که " هر گونه تهاجم و تجاوزی راعلیه هر کس بمثابه ی اقدامی که بر علیه همه ی "ما " انجام شده (ببیند)،هر گونه. هتاکی و بی حرمتی و هر عملی بر ضد شأن  و شرافت انسانی، و بر علیه شادی و سعادت او در هر نقطه از جهان را احساس کند".(6) ( مارکسیسم  چه گوارا، صفحه ی ۱۰۶). بدیهی است  این کافی نیست که که انترناسیونالیسم، فقط احساس شود، بلکه همچنین و فراتر از هر چیز دیگری باید از طریق همبستگی حقیقی و فعال بین خلقهای رزمنده ای که راه رهایی را برگزیده اند ...،  در عمل و پراتیک  انقلابی بروز یابد!!(٧) (همان، صفحه ی ١٠٦)
البته متاسفانه باید در اینجا  از موا ضع  شرم آور و غیر قا بل توجیه دولت کوبا در حمایت از رژیم ضد بشری حا کم بر ایران بشدت انتقاد و آنرا محکوم کرد. این حمایتها در تناقض آشکار با پرنسیپ های مطرح شده  توسط  "چه" در تزهای فوق، قرار دارند!
چه به مدل "سوسیالیسم" اتحاد شوروی و متحدین بلوک شرقی آن انتقادات جدی دا شت.
در ١٩٦٥، نقد بیرحمانه ی او از "سوسیالیسم واقعا موجود" حتی شدیدتر شد.
 چه در سخنرانی تاریخی و مشهور فوریه ی ١٩٦٥ خود، كه تحت عنوان "کنفرانس آفریقایی- آسیایی"یا ز"سخنرانی  الجزیره"، نیز شناخته می شود، از کشورهایی که ادعای سوسیالیست بودن داشتند، قویا خواست که به "شراکت  در جرم" ضمنی و خاموش خویش با کشورهای استثمارگر غربی که منجر به مشارکت در  روابط مبتنی بر "مبادله ی نابرابر" با کشورهای در حال رزم جهان سوم با امپریالیسم شده،  خاتمه دهند!  از نظر "چه":
"سوسیالیسم تنها در صورتی میتواند تحقق یابد که  آنچنان تغییری  در آگاهی  انسان  ایجاد کند که موجب ظهور  گرایش نوین رفیقانه ای نسبت به  بشریت در سطح فردی در ( درون ) جامعه ای که در حال بنای سوسیالیسم  بوده و یا آنرا پیشتر بنا ساخته است و نیز در مقیاس جهانی در رابطه با همه ی خلقهایی که از سرکوب امپریالیستی رنج می برند، گردد! "(7)( چه گوارا: میراث انقلابی او ، صفحه ی ۶۸).
میشل لوی/ Michael Lowy و الیور بسانسنت/ Oliver  Besancenot ( 8 ) در اثر ارزشمند مشترکشان  واقعه ای زیبا و عمیقا بر انگیزاننده را  نقل میکنند. "چه"  در پاسخ بشخصی بنام ماریا رزاریو "گوارا"، که ازاو  در باره احتمال داشتن جد مشترک سوال کرده بود، چنین گفت:"گمان نمی کنم که  شما و من اجداد خیلی نزدیکی داشته باشیم، ولی اگر هر زمان که بی عدالتی در جهان رخ می دهد ، از خشم بر خود بلرزید ، آنگاه رفیق من خواهید بود که این  مهم ترست " (٩ )(چه گوارا: میراث انقلابی او، صفحه ی ۳۱، ترجمه ی انگلیسی). این خاطره نشان می دهد که او معیار تنظیم رابطه با دیگران را نه بر اساس روابط خونی-بیولوژیک ، بلکه بر محور رویکردها و موا ضع  عملی آنان بر علیه ستم و بی عدالتی  می دانست! درست به همین  دلایل است که ژان پل سارتر فیلسوف  ترقی خواه فرانسوی  که پس از انقلاب کوبا ، بهمراه همسرش سیمون دوبوارمولف اثر ماندگار "جنس دوم"، بیش از یکماه را در کوبا بسر برده و مجال آشنایی بهتر با "چه" را یافته بود، پس از شهادت چه ، طی پیام کوتاهی چنین نوشت:
"از میزان علاقه و شیفتگی من نسبت به "چه" آگاهید، در حقیقت "چه" را نه فقط یک روشنفکر، بلکه کاملترین انسان روزگار خودمان نیز می دانم! رزمنده، انسان ، و نظریه پردازی که با ارائه ی تئوریهای بر آمده از تجربه و پراتیک شخصی مبارزاتی ، توانست مبارزه ی انقلابی را به پیش راند"!
در پایان این قسمت می توان تعبیر ژرف و زیبای اریش فروم، فیلسوف و روانکاو سوسیالیست آلمانی در انتهای کتاب ارزشمندش در باره ی کارل مارکس راا ، عینا در مورد چه گوارا نیز بکار بردکه:
"در حقیقت مارکس معرف و نماد همان برداشت و مفهومی از انسان بود که در مرکز اندیشه اش قرار داشت. انسانی که "داشتن" را وانهاده، به "بودن" خرسند است. انسانی که غنی و بی نیاز است، چرا  که سرشار از نیاز به انسانهاست "!(١٠) سیمای  انسان راستین)
مختصری در باب دستاوردها ی "چه" درقلمرو اقتصاد سیاسی دوران گذار
نظرات بکر، اصیل و دورانساز چه گوارا در باره ی اقتصاد سیاسی دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم ونیز اومانیسم انقلابی او در جهت  ساختن جامعه ای آزاد و عاری  از استثمار و طبقات  و از خود بیگانگی انسان  لازم و ملزوم یکدیگرند. ادای دین به "چه" در این مساله ی حیاتی آنهم در یک نوشتا ر  مقدماتی میسر نیست، ولی بمصداق "آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید"، نگاهی اجمالی به این مو ضو ع در اصول و مبانی خالی از فایده نخواهد بود.

تاریخچه و زمینه ی بحث
مدتی پس از پیروزی انقلاب کوبا در ژانویه ی ۱۹۵۹، بتدریج دو خط و نگرش کاملا متفاوت و یا حتی متضاد در باره ی اقتصاد سیاسی دوران گذار شکل گرفت. در طی سالهای ١٩٦٤-١٩٦٣ ، مباحثات عمیق و ارزشمندی در جامعه ی کوبا انجام گرفت که تا حدودی در بین مبارزان جهان نیز انعکاس یافت. در یک طرف چه گوارا در سمت  وزیر صنا یع  و تنی چند از همرزمان و هم اندیشانش قرار داشتند، و در سوی دیگر کارلوس رافائل رودریگز، مدیر موسسسه ی ملی اصلاحات ارضی (او از پشت صحنه  گرداننده و نماینده ی  نظرات راستگرایانه ی گروه دوم بود)، و آلبرتو مورا، وزیر وقت تجارت خارجی و متحدانشان. چه در این باب بتدریج  موفق به ارائه ی یک تئوری  بکر و منسجم گردید که خودش آنرا "سیستم بودجه بندی تامین امور مالی"  می نامید (١١) در مقابل، تئوری گروه رودریگز-مورا، تحت عنوان " سیستم  محاسبه ی  اقتصادی"(١٢) شناخته می شد که بسیار نزدیک به همان سیستمی بود که در اتحاد شوروی  سابق اساس بر نامه ریزی اقتصادی را تشکیل می داد. تفاوت بنیادین این دو روش و تئوری را در تحلیل نهایی میتوان به اختلاف نظر آنها در باره نقش "قانون ارزش"/ Law of  Value  منتسب کرد. "چه" که یک انقلابی آگاه و در عین حال واقع گرا بود، نقش قانون ارزش در دوران گذار را بهیچ وجه انکار نمی کرد، بلکه بر مبنای متون موجود  در سرمایه ی مارکس و آنتی دورینگ انگلس، بدرستی استدلال می کرد  که این قانون از آنجا که نمی تواند در یک نظام عاری  از استثمار سوسیالیستی کارکردی داشته باشد، بنا بر این باید از همان دوران گذار بتدریج استفاده از آن کاهش یابد تا پس از طی دوران انتقال و ورود به مرحله ی  سوسیالیسم بتوان بکلی از شر آن که از بقایای نظام استثماری است خلاص شد. گروه دیگر اما بر این باور بودند که "قانون ارزش" در تمام دوران سوسیالیسم نیز باید کار کرد داشته باشد، اما نقش تنظیم کننده ی اقتصاد را که درنظام  سرمایه داری داراست از دست بدهد. این برداشت دقیقا در انطباق بود  با  رویکردهای انحرافی استالین که در جزوه ی مهم خود " مسائل  اقتصادی سوسیالیسم در اتحاد شوروی"، در سال ۱۹۵۲ تئوریزه نمود. (١٣) این اثر استالین در عین حال مبنای  کتاب  معروف " اقتصاد سیاسی" (١٤)قرار گرفت که توسط  آکادمی علوم اتحاد شوروی  در سال ۱۹۵۶ انتشار یافت که پایه ی برنامه ریزی های اقتصادی شوروی گردید . دو اقتصاد دان معروف سوسیالیست نیز وارد این پلمیک   شده و هر کدام با یک طرف آن  همراهی کردند. ارنست مندل که از او به عنوان یکی از بر جسته ترین اقتصاد دانان سوسیالیست  نیمه ی دوم قرن بیستم یاد میشود، از نظرات و رویکردهای "چه" حمایت کرده تلاش در تئوریزه کردن آنها داشت. از سوی دیگر شارل بتلهایم اقتصاد دان مشهور فرانسوی که تمایلات مائویستی داشت و منتقد سرسخت شوروی هم بود،  از نظرات جناح مقابل  دفاع کرده، نظرات چه را شدیدا مورد انتقاد قرار میداد. این مبا حثا-ت ، علارغم تفاوتهای بنیادین ماهوی و مضمونی، در محیطی آکنده از رفاقت انجام گرفت و مسائل و مطالب مطروحه نیز در قالب  مقالاتی که توسط ارائه دهندگانشان تنظیم شده بودند در مطبوعات و رسانه های کوبایی جهت اطلاع مردم  منتشر شد! مقاله ی بتلهایم  تحت عنوان "اشکال و متدهای برنامه ریزی سوسیالیستی و سطح تکامل نیروهای مولده"، بمثابه ی مهمترین اثر  گروه منتقد " چه "که از زبان یکی از شناخته شده ترین اقتصاد دانان سوسیالیست جهان بیان میشد، حد اقل با دو مقاله ی بسیار مهم و اساسی پاسخ داده شد.اولی توسط چه گوارا در نوشتاری ژرف و مستدل تحت عنوان، "در باره ی مفهوم برنامه ریزی سوسیالیستی"، پاسخ به بتلهایم، در ژو ین ۱۹۶۴، و دیگری بوسیله ی ارنست مندل اقتصاد دان جهان آشنای سوسیالیست تحت عنوان"مقولات کالایی در دوران انتقال: پاسخ  به بتلهایم"، باز هم در همان ماه. شایان ذکر است که از مجموعه ی ۲۶ مقاله ای که مستقیم یا غیر مستقیم در این رابطه انتشار یافت، هفت نوشتار، را خود "چه" ارائه داد! در اینجا جهت آشنایی  کلی با فضا و مضمون پلمیک  آن دوره بد نیست به عناوین مقالات "چه" نظری افکنده شود. این ۷ نوشتار که بزبان اسپانیولی است، همگی به انگلیسی و بعضی نیز بفارسی در دسترس می باشند.
۱) " ملاحظاتی  در باره ی هزینه ی  تولید به مثابه تحلیل اقتصادی شرکت ها  تحت سیستم بودجه بندی"، ژوین ۱۹۶۳؛
۲)"در باره ی مفهوم ارزش: پاسخ به مورا ، اکتبر ۱۹۶۳؛
۳) "در باره ی سیستم بودجه بندی تامین امور مالی "، فوریه ۱۹۶۴. این مقاله بسیار اساسی است؛ جالب است که نام دیگر آن "کمونیسم و آگاهی" است!
۴) "بانکداری، اعتبار و سوسیالیسم ":پاسخ به فرناندز فنت، مارس ۱۹۶۴؛
۵)" اهمیت برنامه ریزی سوسیالیستی: پاسخ به بتلهایم، ژوین ۱۹۶۴؛
۶)" گرایشی نوین در قبال کار"، سخنرانی در یک اجتماع کارگری در اوت ۱۹۶۴؛
۷)"برنامه ریزی و انسان"، ۱۹۶۴.
(مارکسیسم چه گوارا، ٣٨-٣٦) (١٥)
همانطور که پیشتر اشاره شد نحوه ی برخورد صحیح  با قانون ارزش در دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم از اهمیتی خطیر برخودار است بدان سان  که  حتا می-توان مساله ی وجود و لا وجود خود سوسیالیسم را نیز از منظر اقتصادی منوط بدان دانست. دلیلش هم  اینست که قانون ارزش ، تنظیم کننده ی اقتصاد در " تولید کالایی" است که تکامل یافته ترین شکل آن "تولید کالایی عام/ تعمیم یافته است که همان سیستم سرمایه داری است که در آن حتی نیروی کار انسان نیز تبدیل به کالا شده و مو ضو ع خرید و فروش واقع میگردد!. کالا هر آن چیزی است که علاوه بر ارزش مصرف، واجد ارزش مبادله نیز باشد، یعنی هر چیزی که برای مبادله و خرید و فروش تولید شده باشد. بنا به اهمیت قانون ارزش و تحریفات صورت گرفته د ر آن ، ضروری است  نخست  تعریف یا شناختی  دقیق از "قانون ارزش " ارائه داد. مساله ی  بر خورد نادرست و غیر اصولی به  قانون ارزش با تبعات عظیم اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آن، در دوران گذار یکی از عوامل و علل اصلی شکست تقریبا تمامی انقلابات قرن بیستم که آنهمه امید در میان بشریت ستمدیده و مترقی بر انگیخته بود، می باشد. البته انحرافات سیاسی و فقدان آزادی های دموکراتیک، حاکمیت بوروکراسی، صوری و بی محتوا شدن شورا ها  که بنوبه خود منجر به بی تفاوتی سیاسی کارگران و زحمتکشان و در یک کلام  "سیاست زدایی از مردم کوچه و بازار" شد ، و نیز نقش سیستم جهانی سرمایه داری با مصرف دهها میلیارد دلار جهت ضربه زدن به آنها، حمله ی ١٤ کشور به شوروی در ١٩١٨و ا شورش ضد انقلاب داخلی، که منجر به  کشته های فراوان از مردم و نیز نابودی زیر ساختهای اقتصادی کشورگردید، مرگ زودرس لنین به مثابه ی رهبری ذی  صلاح  و انقلابی ،وبعد هم جنگ دوم جهانی با تلفات بیست ملیونی آن از طبقه ی کارگر  وفادار و انقلابی شوروی که زمینه را هر چه بیشتر برای قدرت گیری بوروکراتها و تکنوکراتها و فرصت طلبان و میوه چینان فراهم ساخت، نمی باید در یک تحلیل دقیق، جامع و علمی از علل انحراف ونهایتا  شکست انقلاب اکتبر مورد غفلت قرار گیرد! بدلیل موضوع و تاکید خاص  این نوشتار، اما در اینجا  از پرداختن تفصیلی به این موارد خودداری می شود.
پیش از ادامه ی بحث  لازم به یاد آوری است که در متون اصلی بجای مانده از رهبران سوسیالیسم، همچون مارکس، انگلس و نیز لنین، بر این نکته تاکید میشود که در یک جامعه ی سوسیالیستی ، گر چه " حق بورژوایی"، یعنی  اصل توزیع " از هر کس به اندازه ی استعدادش و بهر کس به اندازه ی کارش"،  باقی می ماند اما این به هیچ وجه به مفهوم بقای مقولات کالایی نمی تواند باشد.  دلیل باقی ماندن آنهم اینست که هنوز شرایط از نظر مادی- فنی و نیز فرهنگی برای اجرای اصل" بهر کس به اندازه ی نیازش" فراهم نیست! مارکس این تز اساسی را به صراحت در اثر معروف ۱۸۷۵ خود، تحت عنوان  " نقد برنامه ی گوتا " و انگلس نیز با عباراتی دیگر در اثر کلاسیکش "آنتی دورینگ"، مورد تاکید قرار داده اند. در میان سوسیالیست های ضد استثمار اما، اتفاق نظر در باب این مقوله علارغم  تصریحات بنیانگذاران سوسیالیسم مدرن وجود نداشته است. با قدری  ساده سازی اما می توان طیف رویکردهای موجود در این باره را  از منتها الیه چپ تا منتها الیه راست( راست و چپ نسبی در میان سوسیالیست ها) در نظر گرفت که برخی نیز در میانه قرار میگیرند. چه گوارا، ارنست مندل،  استوان مزارش فیلسوف مجاری الاصل انگلیسی و مولف کتاب حدودا هزار صفحه ای " فراسوی سرمایه"، و برتل اولمن / Bertell Olman ، فیلسوف مشهور آمریکایی و مولف کتب ارزشمنی همچون  "رقص دیالکتیک:  گامها در متد مارکس " و شماری دیگر نظرات چپ داشته اند. اتحاد شوروی سابق و متحدان بلوک شرقی  آن رویکرد راست، و چین در دوران مائو تستونگ رویکردی در میانه ی این طیف را اتخاذ کرده اند. باید همینجا خاطر نشان کرد که سیاستهای خود شوروی از متحدین اروپای شرقیش بویژه در قیاس با لهستان ، مجارستان و چکسلواکی سابق  در کل چپ تر  بود.
همان طور  که قبلا گفته شد چه و مندل بدرستی تاکید کرده اند که در جامعه ی عاری از استثمار سوسیالیستی نمیتوان قانون ارزش را تحت هیچ عنوانی اعمال کرد ، و تنها در دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم آنهم بر حسب ضرورت و نه بعنوان یک فضیلت دائمی  باید از این قانون استفاده کرد .شوروی و چین مائو یستی هر دو به اشتباه و علا رغم  تاکید مارکس و انگلس صریحا معتقد به استفاده از این قانون در تمام دوران سوسیالیسم بودند و فقط توقف آنرا در فاز نهایی جامعه ی سوسیالیستی و یا کمونیسم  ممکن و لازم میدیدند. تفاوت اصلی مائو با استالین و رهبران پس از او، که البته تفاوتی مهم و اساسی هم هست،  این بود که مائو ضمن باور اشتباه به  لزوم کاربرد آن تحت نظام سوسیالیستی، از اینکه فی المثل در کل کتاب استالین "مسائل اقتصادی سوسیالیسم در شوروی" حتی  یکبار  هم ذکری از" انسان" بمیان نیامده، انتقاد میکند و دیدگاه تکنیک محور استالین و تاکید او بر روی "نیروها ی مولده" را که از افزار و ماشین آلات تولید و انسانهایی که آنرا بکار میبرند، تشکیل شده،-- و اولویت دادن او به ابزار تولید بجای عنصر انسان در شاکله ی نیروهای مولد ه، را بشدت رد می کند (١٦ )مائو تستونگ: نقدی بر اقتصاد شوروی). اما علیرغم تمامی تدابیر هوشمندانه ی ما ئو منجمله انقلاب فرهنگی، صرفنظر ازاشتباهات و تند رویهایی که در پروسه ی آن اتفاق افتاد،  باز هم   پس از مرگ او عناصر  راستگرا برهبری تنگ شیائوپینگ، که خود مائو آنهارا "پیروان سرمایه داری در در درون حزب کمونیست"مینامید، کودتایی راسازمان دادند که در نهایت منجر به احیای سرمایه د ااری در چین شد.

در بخش پایانی این نوشتار،  نقش انحرافی و "از خود بیگانه" ساز قانون ارزش ، بررسی چند انتقاد که به حق یا به ناحق از جانب "چپ" و "راست "  به" چه" وارد شده و جمع بندی نهایی در مورد اهمیت میراث عظیم تئوریک - پراتیکی " چه" به منظور توشه گیری مناسب با اوضاع امروز جهان ، یعنی دورانی که ارزشهای اصیل انقلابی و انسانی کم رنگ شده، و ایدئو لوژی ها و گفتمان های راست ضد انقلابی همچون پست مدرنیسم و ... در بوق دمیده می شوند،  ارائه خواهد شد!

بجز مطالبی که مستقیما از ترجمه ی فارسی "انسان و سوسیالیسم در کوبا" نقل شده، از بقیه ی متون انگلیسی با حفظ امانت و محتوی، ترجمه ای آزاد ارائه گردیده  است!

عنوان زیبای "بر برگهای تاریخ این نامهای شبنم" از نشریه ی "آزادی" گرفته شده، که سالها پیش به مسولیت استاد جلال گنجه ای منتشر می شد!

شعر زیبای "ویتنامی دیگر" اثر ماندگار شاعر بزرگ معاصر ،  زنده یاد "سیاوش کسرایی" به عنوان حسن ختا م این بخش ، از آنجا که با مطالب مطرح شده، تطابق دارد، تقدیم می شود.این شعر با زندگی و پیکار رزمندگان اشرفی نیز میخواند!
عنوان شعر از بخشی از پیام چه تحت عنوان " ویتنام و مبارزه ی جهانی برای آزادی" که بنام "پیام به خلقهای سه قاره" نیز مشهور است، گرفته شده است!
یک، دو، چندین ویتنام بسازیم...

"ویتنامی دیگر"

با آنهمه سلاح
با آنهمه ستوه
با آنهمه گلوله
که بر پیکر تو ریخت ارنستو!
باز هم دروغ در آمد هلاک تو!

آنان که تند تند تو را خاک می کنند
د آنان که زهر خند بلب دست خویش را
با گوشه های پرچم تو پاک می کنند
که دیگر تمام شد
دنیا بکام شد
تاریک طا لعان تبهکار بی دلند
خامان غافلند!

تو زنده ای که هنوز بیداد زنده است
تو زنده ای که هنوز باروت زنده است
تو در میان همهمه ی دلاوران
 تو در درون زمزمه ی دختران کوه
 در شعر و در شراب و شبیخون تو زنده ای !

آوازه خوان گذشت
ولیکن ترانه اش گل میکند
به دامنه ی کوهپایه ها
 خورشید های شب زده
 بیدار می شوند
یکروز در کمینگه تاریک سایه ها

مردی و یک تفنگ،
مردی وکوله ه باری از نان و از غرور
آزاده ای گشاده جبین
قامت استوار
 یکروز در وزارت کوبا نشسته تند،
روز دگر بخون
، در سنگر بولیوی،
 دور از دیار و یار!

آه ای پلنگ قله، آه ای عقاب اوج!
گر آفرین خلقی شایسته ی تو بود،
مرگی بدین بلندی بایسته ی تو بود!

آه ! ای بزرگ امید!
اینک که مرگ می بردت بر سمند خویش
 اینگونه کمیاب،
اینگونه پرشتاب،
گر آرزوی دیر رست  را سراغ نیست
 در قلب ما بجوی
آتش، آهن، ویرانگی و خشم!
در قلب ما ببین
که
ویتنام دیگری است!
مهر ماه ١٣٤٦. تهران . ابتدا در مجموعه ی "چهل کلید" منتشر شد!

پانویس:

١) ارنستو چه گوارا: انسان و سوسیالیسم در کوبا انتشارات پات فایندر ، نیو یورک ،
١٩٨٩
2) Michael Lowy: Che's Revolutionary humanism، In Monthly Review Magazine، 1997، New York، pp 1-7.
3) Oliver Becancenot &Michael Lowy: Che Guevara : His Revolutionary Legacy ، Monthly Review Press، New York ، 2009.
Translated from  French by James Membrez
4) Michael  Lowy: The Marxism of Che Guevara،  Monthly Review Press، New York ، 1972 .

از این کتاب ارزشمند ترجمه ی روانی توسط خانم فرشیده ی اباذری در ماههای پایانی رژیم سابق در تهران، توسط  انتشارات مازیار، که به زنده یاد احمد شاملو نزدیک بود، منتشر شد. متاسفانه  به این ترجمه دسترسی نداشتم .
5) همان
٦)همان
٧) همان

8)Michael Lowy  & Oliver Besancenot .
الیور بسانسنت در پاریس زندگی میکند. اوکه   فارغ  التحصیل رشته ی تاریخ می باشد به عنوان کارگرپست/ پستچی شغو ل به کار است. در دور اول انتخابات ریاست جمهوری فرانسه در سال ٢٠٠٧، که  منجر به پیروزی نیکلای سارکوزی شد، ١، ٤٩٨، ٥٨١ رای آورد! او کاندیدای مشترک چپهای رادیکال و انقلابی فرانسه بود!
مایکل لوی مسؤول تحقیقات جامعه شناسی در"مرکز ملی برای تحقیقات علمی"  در پاریس می باشد!

9)Che Guevara: His Revolutionary Legacy
10) کتاب  ارزشمند "سیمای انسان راستین" در سالهای دیکتاتوری شاه توسط آقای مجید کشاورز(مستعار یا اسم واقعی ؟)ترجمه شد. البته عنوان اصلی کتاب"برداشت/ مفهوم  مارکس از انسان/ Marx's Concept of Man ، می باشد که بدلیل سانسور دستگاه شاه به  عنوان فوق الذکر تغییر یافت! !
11) Budgetary Finance System
12)Economic Accounting System
 13)J.V. Stalin: Economic problems of Socialism in the U.S.S.R ،Foreign  Languages Press، Peking، 1972.
14) کتاب  اقتصاد سیاسی ، که توسط اقتصاد دانان آکادمی علوم اتحاد شوروی سابق تألیف شده بود، در سال ١٣٥٨ در سه جلد توسط سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به فارسی بر گردانده شد .
15) The Marxism of Che Guevara
16) Mao Tsetung : A Critique of Soviet Economics، Monthly Review Press، New York ، 1977.

۱۳۹۳ مهر ۱۷, پنجشنبه

اين خود خميني است، در قواره وحشيهاي بنيادگرا جلال گنجه اي


روح الله خميني در ميهن ما ايران فصلي سياه و پليد از بنيادگرايي باصطلاح اسلامي را گشود و با پرونده اي شرير و خونبار مرد و وارثان نوكيسه و بي شرمش هم همان را بر عرض و جان ما شريرانه تر ادامه دادند، اما جهان مماشات گر چندان به روي خود نياورد تا اينكه هم اينك با بازتوليد خميني و در حقيقت با امتداد او دوباره مواجه شده است.

خميني زيركتر از اين نو خمينيستهاي بنيادگرا بود، چرا كه توانست يك انقلاب اساسا ضد سلطنت ديكتاتوري را با نمايش نوعي ”جمهوري“ توخالي از مردمسالاري قالب كند، آنچنان كه انبوهي رجال سياسي! وطني را همانند بسياري روشنفكران ناظر غربي، يكجا تا مدتي بفريبد. يك جمهوري كه مقاماتش قبلا در اتاق خلوت ”امامت و ولايت“ غربال مي شده و مي شوند، تا از بابت سرسپردگي به بنيادگرايي پرتزوير چارميخه تضمين باشند. آنقدر تضمين، كه حتي در جنايات فجيعي همراهي مي كردند كه هرگز فراموش و بخشوده نخواهد شد، مانند اعدام زنان حامله با جنينهايشان، تجاوز جنسي به زندانيان، تكفير هرگونه صاحبان انديشه به شمول شيعيان دوازده امامي معتقد، قتل عام آن دسته از زندانيان سياسي كه حتي در بيدادگاههاي تحت رياست جلادان (محمدي گيلاني، لاجوري، موسوي تبريزي و...) مستحق بيش از چندسال زندان شناخته نشده بودند.
خميني ربع قرن است كه مرده است اما نه بدين معني كه كارنامة وي و بيلانهاي فساد و تباهيهايش بسته شده باشد. چه در ميهن ما ايران، كه تا وقتي اين رژيم آخوندي بر اين ميهن حاكم باشد، افزون بر انبوه جنايت و فساد حاكميت كه اشاره رفت، هميشه و تازه به تازه با بدعتها و نحوستهاي اين شخص و اين دارودسته مواجه بوده و خواهيم بود. حقيقتي كه بايد پرسيد، آيا بدون سرنگوني اين حاكميت در ايران و براي هميشه، توليدها و بازتوليدهاي پليد اين رگة پليد آيا پايان خواهد يافت؟. پاسخ را مي توان از سونامي ناگهاني ”داعش“ دريافت كه هرچند فعلاً در بيرون مرزهاي ملي ما تنوره مي كشد، اما بنا به قانون تأثير متقابل پديده ها، شاهد واكنشهاي مربوطه در رژيم آخوندي و در جريانهاي مختلف فكري و سياسي هستيم كه تشكيل جبههٌ مقابل را به نكوهش گرفته است و اين از علايم سحر است و بي ترديد، در مسير تحولات مربوطه، بازهم بيشتر و آشكارتر شاهد خواهيم بود.
آري، اين يك حقيقت محض است كه سونامي داعش، يك پديدة خلق الساعة و بدون سابقه نيست، بلكه نه تنها بازتوليد، بلكه امتداد خميني و خمينيسم است، يعني خود خميني در قواره اي ظاهراً متفاوت! براي دريافت بهتر اين حقيقت، خوب است مطلب را بيشتر باز كنيم كه اين نوشته و سلسله نوشته هاي آتي را به همين منظور تقديم حضورتان مي كنيم.
(1)
داعش، امتداد نظام ولايت فقيه

در بارة پديدة داعش، اگر در محتواي انبوه تحليلها و بررسيهاي ايراني و غير ايراني تأمل كنيم، مي بينيم كه بطور عمده اين سه مسأله موضوع بحث است:
يكم: آيا اين دارو دستة افراطگراي اسلاميست پديده جديدي است يا ادامه نظام ولايت فقيه است؟
دوم: چرا و چگونه در اين منطقه و اين زمانه تنوره كشيد؟
سوم: اين سونامي به كجا خواهد كشيد و چگونه مهار خواهد شد؟
بدنيست تذكر بدهم كه اين سه مبحث را بايستي از يكديگر تفكيك كرد تا به نتيجه برسيم و اگر در تحليلهاي انبوهي كه هرروزه منتشر مي شود، دقت كرده باشيم، متوجه مي شويم كه اگر مشوش و گرفتار يإس و بدبيني يا ساده انگاري شده اند، بخاطر تفكيك نكردن همين سه پرسش از يكديگر است. با اين تذكر، توجه شما را به بحثهاي مربوطه جلب مي كنم:
يكم: شعار اساسي داعش كه امروزه در سرزمينهاي تصرف شده اش ترويج مي كند، چنين است: ”شرع الله لن تنفذ الا بالسلاح”، (شريعت الهي هرگز اجرا نخواهد شد مگر به زور اسلحه). و شعار بعدي هم تكفير مخالفان است.
منظور از اين شريعت، همان مجموعه احكام ثابت و لايتغيري است كه بطور تخصصي توسط فقيهان بحث و تدوين مي شود و شكل مدون آن از قرن دوم هجري پا به عرصه گذاشته است. اين مجموعه از آداب عبادت شروع شده و تا پهنه هاي مختلف زندگي اجتماعي حرفهايي دارد كه جنجالي ترين آنها مجازاتهاي خشن و تبعيضهاي شديد عليه غيرمسلمين و عليه زنان است. در اين زمينه دو نكته شايان ذكر و يادآوري وجود دارد:
الف: فقهاي تدوين كنندهٌ اين احكام بر سر جزئيات احكامشان اختلافهايي دارند كه طي اين 10-12قرن حل نشده و هميشه موارد تازه اي از اختلاف هم ظهور مي كند.
ب: ستونهاي اصلي اين احكام ميان مذاهب مختلف اسلامي كه نامها و تاريخچه هاي متفاوتي دارند، يكسان است. و اين يكسان بودن در بخشهاي اشاره شده در بالا، يعني تبعيضها و خشونتها، بيشتر بارز است.

نظر به 3 اصل ولايت فقيه، داعش همان ولايت فقيه است
تا اينجاي بحث، ملاحظه مي فرماييد كه ”داعش“ و ساير دستجات بدنام مشابه، القاعده، النصرة، بوكوحرام و...، دقيقا بخاطر چيزي برخاسته اند كه همانا اصل اول و دوم ولايت فقيه خميني است كه چنين برخاسته و سونامي خون و جنايت به راه انداخته اند.
ولايت فقيه كه توسط روح الله خميني تدوين و در پي انقلاب ضدسلطنتي57 در ايران به حاكميت رسيد، بر سه اصل استوار است، به اين شرح:
يكم: احكام شرعي فقهي، همانا احكام الهي اسلام و لازم الاجرا است.
دوم: اجراي الزامي اين احكام جز با بدست گرفتن قدرت سياسي و حاكميت امكانپذير نيست
سوم: اين قدرت سياسي بايستي بدست فقيه باشد كه صلاحيت تشخيص و تدوين اين احكام شرعي را دارد. (بعدا بحث خواهيم كرد كه اين اصل سوم، يعني زمامداري مستقيم فقيه، در اواخر عمر خميني، يك ربع قرن پيش،به صورتي ترميم شد كه تفاوتي با مشابه هاي باصطلاح سني، از نوع داعش ندارد).
ملاحظه مي كنيد كه به لحاظ تئوريك و نوع تفسيري افراطي كه از اسلام مطرح كرده و با خون و جنون به اجرا گذاشته اند، ولايت فقيه خميني و خلافت اسلامي داعشي، يك نظريه را دنبال مي كنند و با جبر و جنايت تحميل مي كنند.
پرسشهايتعيين كننده
حال كه ماهيت و مرزهاي عقيدتي و باصطلاح ديني داعش و ولايت فقيه را ملاحظه كرديم، به چند پرسش اشاره مي كنيم كه نزد هر صاحب انديشه اي مطرح مي شود:
پرسش اول: آيا احكام شرعي و فقهي مورد بحث، احكام الهي اسلام هست؟ منظور از اين پرسش بطور خلاصه اين است كه: هيچ شكي وجود ندارد كه اين احكام شرعي فقهي با همين تدوين و پايه ها و روش استدلالي، هرگز در صدر اسلام وجود نداشته و اينها حاصل كارهاي كساني در قرنهاي بعدي است كه –به هر نيت يا سوء نيت- علم فقه و اصول فقه را تأسيس كرده اند. به اين ترتيب، جاي پرسش است كه آيا اين تدوين بي عيب و نقص بوده و مانند هرعلم بشري ديگري، نبايستي مورد نقد و پرسش قرار گيرد تا كه ضعفها و اشكالات آن با تصحيح و نوآوري ترميم شود؟
پرسش دوم: آيا اين احكام به فرض معتبر بودن و نيازمند نبودن به تصحيح و تغيير، از نظر ديانت اسلامي لازم الاجرا است؟، بدين معني كه بايستي به هرقيمت، حتي با بالاترين اكراه و اجبار، يعني به ضرب اسلحه و با قدرت حكومتي اجرا شود؟ بدين معني، كه اين احكام ديني به ديانت دينداران و عنصر اعتقاد و داوطلبانه بودن اعمال ديني، بستگي ندارد و آنچه مهم و معتبر است، اجراي آنهاست و نه اعتقاد ديني عمل كنندگان و مجريان اين كارهاي باصطلاح ديني. و به عبارت ديگر، آيا اسلام مي خواهد و دعوت مي كند كه اين احكام فقط اجرا شود، گو با هرعقيدة موافق يا مخالفي كه اجرا كننده داشته باشد.
اما پاسخ ما، آشكارا به هر دو پرسش پاسخ منفي است. بدين معني كه: اين احكام و روشها كه فقيهان تدوين كرده اند، نه مو به مو شرع خداوندي اسلام است، بلكه حاوي بسي جورها و تعديهايي است كه هرگز اسلام روا نمي دارد. باضافة اينكه پاية نگرشي كه در تدوين اين احكام از جانب فقيهان معتبر شناخته شده است، چنانكه بعدا در بحثهاي مربوطه خواهيم ديد- بسي سست و بي اعتبار است. اما تا همينجا، بايد روشن شده باشد كه دعوت و آرزوهاي خميني از آنچه كه داعش ارمغان آورده، مو نمي زند، جز در اين حد كه هر ديكتاتوري با ديكتاتور ديگر اختلاف دارند: يعني اينكه هركدام مي خواهند تاج و كرسي ديكتاتوري مال شخص خودشان باشد و نه آن يكي ديگر. همين و بس!
ادامه دارد:

۱۳۹۳ مهر ۱۶, چهارشنبه

نگـاهي به مبـارزات چـه گـوارا و كـاركـرد عنـاصـرخـائـن و خـود فـروخته

نگاهي گذرا به پروسه مبارزاتي وافكار انقلابي "چه"che 928fc
روز 14 ژوئن سال 1928 ميلادي" ارنستو گوارا دلاسرنا" در شهر روزاريو آرژانتين متولد شد. او سنين نوجواني را در شهر كوردوبا سپري كرد سپس در دانشگاه بوينسآيرس در رشته پزشكي فارغالتحصيل شد،
در سال 1951 ميلادي، ارنستو پس از اخذ مدرك پزشكي دست به سفري در كشورهاي آمريكاي لاتين زد كه چندين ماه به طول انجاميد و در اين سفر با فقر و فلاكتي كه در منطقه حكم فرما بود، آشنا شد، ارنستو چه گوارا در رهبري مبارزات خلق كوبا عليه ديكتاتوري" باتيستا " تا پيروزي انقلاب شركت كرد٬ سپس چه گوارا به بوليوي رفت و عليه ديكتاتوري وقت بوليوي دست به يك جنگ چريكي زد، اما در اثر يك توطئه در سال 1967 ميلادي توسط نيروهاي ارتش بوليوي اسير شد و پس از تحمل شكنجههاي فراوان در روز 9 اكتبر سال 1967 ميلادي به قتل رسيد، وي مسلماً يکی از معروفترين انقلابيون در تاريخ قرن گذشته است. در ژانويه سال 2000، مجله تايم او را به نام يکی از 100 نفر تاثير گذارترين در قرن بيستم معرفي كرد
che ae461
"چه" مردي بود كه هرگز شخصا دربند مقام، رهبري يا افتخارات نبود، اواعتقاد راسخ داشت كه مبارزه چريكي انقلابي شكل بنيادين اقدام براي كسب آزادي خلقهاي امريكاي لاتين است وبراين باور بود كه رهبري سياسي ونظامي مبارزه چريكي بايد يگانه باشد واين مبارزه تنها ميتواند توسط خود واحد چريكي رهبري شود نه از طريق دفاتر راحت بوروكراتها درشهرها. روزي"چه" به رزم آورانش دربوليوي گفت:
" اين نوع مبارزه به ما فرصت مي دهد تا به مرداني انقلابي، به بالاترين سطح انواع بشري تبديل شويم، درعين حال اين فرصت ما را قادر مي سازد تا همچون مرداني كامل سربرآوريم، آنها كه قادر نيستند به هيچ يك از اين دو حالت دست يابند، بايد با ناتواني اعتراف كنند ومبارزه را ترك گويند".
"چه" درسال1960 نوشته بود كه نيروهاي خلق مي توانند درنبرد برارتشي منظم پيروزشوند، هميشه لازم نيست به انتظارپيش آمدن موقعيتي انقلابي نشست، چنين موقعيتي را مي توان به ياري كانوني انقلابي پديد آورد.[1] وي درمقاله اي درسال 1959 انقلابيون دروغين را صاحب عقايد جزمي كهنه ميدانست كه شروع به نبرد راستين را تا فرا رسيدن لحظه كمال مطلوب كه هرگز نميرسيد، به عقب ميافكندند. آنان پرچم سرخ را درحاشيه رنگين كمان جستجو ميكردند، درحاليكه يك انديشه ميتواند خطرناكتر از فوجي از جنگجويان باشد.
تصميم براي استمرار مبارزه انقلابي و كاركرد عناصرخود فروخته درايجاد موانع سرراه انقلاب
ارنستو چه گوارا دريكم آوريل 1965 تصميم خويش مبني بر شركت درمبارزات انقلابي درخارج از كوبا را اعلام ميكند، كمي بعد نخست به كنگو(زئير) رفت و درجنبش پاتريس لومومبا شركت نمود، سپس از نوامبرسال1966تا اكتبر1967 جنبش چريكي بوليوي را برضدديكتاتوري نظامي آن كشور رهبري كرد.
دراينجا بطور مختصر به وقايع مهم اين يك ساله نگاهي مياندازيم كه در كتاب خاطرات خود "چه گوارا" ثبت شده است.
- در مراحل مقدماتي آماده سازي پايگاه براي واحد چريكي "چه" از مويزه گوارا رهبرمعدنچيان ويك قائد سياسي كه حزبش را ترك كرده بود تا درروند سازماندهي يك تشكيلات ديگرشركت كند، دعوت كرد تا از اردوگاهش ديداري كند.
سازماني كه از سوي" اسكاي زامورا" رهبري ميشد." مويزه" بعدها آن گروه را به خاطراختلاف با زامورا ترك گفت. زامورا[2] زماني وعده داده بود تا "چه" را درسازمان دادن مبارزه مسلحانه چريكي در بوليوي ياري دهد، پس از درگذشت "چه" زامورا يكي از كينه توزترين منتقدان او شد.
"مويزه" بي هيچ ترديدي به "چه " پيوست . او پشتيباني خود را عرضه داشت وجان خود را درامر انقلاب قهرمانانه نثار كرد.يك گروه چريكي بوليويايي هم كه تا آن زمان درسازمان" ماريو مونژه"[3] باقي مانده بود به "چه" پيوست، اين گروه به رهبري "اينتي" و"كوكوبردو" كه درعمل ثابت شد جنگجويان دلير وبرجسته اي بودند، "مونژه" را ترك گفتند و مصمانه از "چه "حمايت كردند، اما "مونژه" درپي انتقام تمامي انرژي خويش را وقف خرابكاري درجنبش كرد. او درلاپاز با رزم آوران آموزش ديده كمونيست كه درراه پيوستن به چريكها بودند برخورد وآنها را از رفتن بازداشت.
يك سال بعد در16آوريل 1966 "پيام به سه قاره" كه پيش از عزيمت به بوليوي توسط گوارا به نگارش درآمده ودرآن دعوت به برپايي"دو،سه ، چند ويتنام" شده بود، دركوبا انتشار مييابد.
چه گوارا دردفترخاطراتش روز به روزبه حوادث پيش آمده اشاره نموده و درچندجاآنرا با قلم خويش وبه بيان زير به تصوير كشيده است:
-در11مارس 1967 دوتن از افراد جديدالورود، اردوگـاه اصلي را ترك ميكنند، اين دوتن سه روز بعد دستگيرميشوند و حضور گوار را به ارتش را اطلاع ميدهند.
-20ژوئيه 1967 اوزه بيو وچينگولو، چريك هاي اخراجي كه با ستون خواكين همراه بودند، فرار ميكنند، و بدست ارتش گرفتار ميشوند، سپس ارتش را به غارهاي استراتژيك چريك ها كه محل نگهداري مواد ضروري بود هدايت ميكنند.
-26سپتامبر1967 واحد جلودار چريك ها درلاهيگوارا دركمين ارتش ميافتد، كوكو ،ميگوئل ، جوليو كشته ميشوند، كامبا و لئون فرار كرده و چندروز بعد دستگيرميشوند وهمكاري با دشمن را ميپذيرند.
-3 اكتبر1967 : ... از راديو خبرهايي درباره اسيرشدن "آنتونيو دومينگو فلورس(لئون)" و " اورالاندو خيمنزبازان(كامبا)[4] را شنيديم.كامبا پذيرفته كه با ارتش ميجنگيده ولي لئون ميگويد كه با اعتماد به سخنان رياست جمهوري، وضع خود را تغيير داده است. هردو اطلاعات فراواني دادند، كه هنوز اعلام نشده است، دو روز بعد راديو خبر داد كه كامبا به كاميري انتقال يافته است تا درمحاكمه "دبره" به عنوان شاهد شركت كند. بدين گونه داستان دو چريك قهرمان پايان مييابد!
يك روز بعد يعني روز4 اكتبر راديو خبر داد كه فرماندهي عالي تيپ چهارم ارتش پست مقدم خود را از لاگونيلاس به پادپلا منتقل كرده است، تا ناحيه "سرانو" را كه تصور ميشود چريكها سعي دارند از آن بگريزندبهتر زيرنظر داشته باشند. در روز 6اكتبر راديو " كروز دل سو" مصاحبه اي با كامباها پخش راديو شيلي به سانسور اخبار دست زده است، و اين از آن روست كه تعداد 1800 تن دراين منطقه درجستجوي ما هستند.
مسئله اين است كه اگر من به دست نيروهاي تيپ چهارم دستگير شوم، دركاميري محاكمه خواهم شد، وهرگاه به دست تيپ هشتم بيفتم محاكمه در سانتاكروز خواهد بود. درتاريخ هفتم اكتبر ارتشگزارش عجيبي درباره حضور250سرباز درسرانو صادر كرد كه براي جلوگيري از افراد محاصره شده كه گفته مي شود تعدادشان 37نفراست اعزام شده اند. مخفيگاه ما را بين رودخانه آسرو و اورو تعيين مي كنند، به نظر مي رسد كه خبربراي رد گم كردن است[5].
7اكتبر1967 ستون چريكي به دره "ديورو " رانده ميشود و درپي آن جنگي درميگيرد، تعدادي از چريكها كشته ميشوند و چه گوارا و پاچو كه هردو زخمي بودند، همره با ويلي و چينو دستگير و به مدرسه لاهيگو را برده ميشوند، پاچو درهمان شب دراثرجراحات جان ميسپارد، و حكومت بوليوي دستور اعدام چه گوارا را صادر مي كند، ويلي وچينو وگوارا تيرباران مي شوند. مسلم شده است كه "چه" با وجود زخمي شدن، به جنگ ادامه مي داده است، تا اين كه با شليك گلوله تفنگ ام2 برزمين افتاده وسلاحش از كار مي افتد واين درحالي بود كه مهماتش تمام شده بود. فقط به سبب اين شرايط باورنكردني بود كه توانستند او را زنده دستگير كنند.
از عواملي كه سبب نابودي وشكست چريكان شد، انزوا، بدترين مصيبت آنها بود. ديري نكشيد كه نام كساني از طبقه متوسط شهرهاي بزرگ كه هواخواه چريكان بودند، به وسيله دو چريك ضعيف كه به ياران خود پشت كرده بودند فاش شد، به همين گونه قيامهاي پرو وديگركشورهاي امريكاي لاتين كه با كوشش اينان هم زمان بود، به سبب نداشتن نيرو وروحيه قوي و نقص ارتباط شكست خورد. قهرماني او درتلاش بي وقفه اش براي بازداشتن خود و گروه خود از نابودي نمايان مي گردد، تا آنجا كه توانست تاب آورد وبرپاي ايستاد وجنگيد.[6]
ايمان و اعتقاد راسخ به پيروزي خلق و انقلابيون پيشتاز آن موتور انگيزاننده وآرمان هرانقلابي
به اين ترتيب بعداز گذشت دههها از شهادت "چه" آنچه بارز و برجسته وماندگار شده و خواهد بود، نام وانديشه انقلابي "چه" بود كه به عنوان الگو وشاخصي براي مبارزين دراغلب كشورهاي جهان تبديل شد ونامش يادآور جنگاوري تا آخر و به سمبل "نه" گفتن به دشمن درهرشرايطي تبديل شد. آنچه كه او كرد وكوشيد تا بكند، ناممكن را درنظرسايرين ممكن ميساخت، وي مبارزي بود كه انقلابي بودن را برگزيده بود و ساخته خودش بود. به طوري كه اميد بخش طيف عظيمي از نسل جوان وآگاه چه درزمان خود وچه براي نسلهاي بعدي گرديد. گسترش سريع ستايش«چه» پس از مرگش، پيامد منطقي پايان زندگي اش بود كه در زمزمه اي از رمز و راز و نيرومندي و رزم آوري پراكنده شده بود. از خاطرات«چه» ميتوان دريافت كه امكان موفقيت تا چه حد واقعي بوده و چريكها ثابت كردند كه چه تسريع كننده فوقالعاده اي ميتوانند باشند، يك بار وقتي كه نشانهاي آشكار ضعف و زوال سريع درحكومت بوليوي پديدار شد نوشت: حكومت بسرعت از هم ميپاشد، دريغا! كه اكنون 100 مبارز ديگر دراختيار نداريم. !
درهمين جا بيمناسبت نديديم كه برخي جملات ماندگار «چه گوارا» را با بزرگداشت ياد ونامش در اين قسمت بياوريم:
-مردمان شهر برای آزادی تابوت ساختند و برای عشق مرزی، غافل از اينکه نه آزادی در تابوت جا می گيرد و نه عشق مرز میشناسد.
-راهنمای عمل يک انقلابی حقيقی، احساسات عميق عاشقانه اوست.
-بگذاريد بگويم که يک انقلابی واقعی توسط حس بزرگی از عشق راهبری می‌شود.
-گرگـها هرگز گـريه نميکنند!! اما گاهــی چنان عرصه زنــدگی برايشان تنگ ميشود که بر فراز بلندترين قله کوه ميروند و دردناک تــرين زوزه ها را ميکــشند..
-سختيها و رنجهای زندگی هميشه مرا نيرومندتر و آبديده تر میکنند، به شرط آنکه در حدی نباشند که يارای مقابله با آنها را نداشته باشم و زير آن جان دهم.هر سختی که مرا نکشد، مرا قويتر ميکند
ميانه روی واژهٴ ديگری است که از آن برای توجيه استعمار استفاده میکنند. ميانه روها همه کسانی هستند که میترسند يا به شکلی قصد خيانت دارند.
-اگر تو در برابر هر بی‌عدالتی از خشم به لرزه می افتی؛ بدان که يکی از رفقای من هستی
- مرگ هرجا و هرزمان ممكن است ما را غافلگير كندبگذار به او خوش آمد بگوييم مشروط براين كه بانك پيكارمان دست كم به يك گوش شنوا رسيده باشد، مشروط براين كه دستي ديگر به ياري دراز شود. [7]
-فداكاري ما از سر ِآگاهي است، بهاي آزادي است كه دركارساختن آنيم، ... ما انسان قرن بيست ويكم را خواهيم ساخت يعني خودمان را.
-هرقطره خون ريخته شده درسرزميني كه درزير پرچمش زاده نشده باشي تجربه اي است كه به زنده ماندگان منتقل ميشود تا بعدا آن را درمبارزه براي رهايي كشورشان بكار برند، همچنان كه خلقي كه خود را آزاد ميسازد، قدمي درپيكار براي رهايي مردم خودما بر ميدارد
.che 4f388
ارنستو (سمت چپ) نوجوان با والدين و برادران ، خواهرانش –1944
-تا آن زمان كه خروش نبرد ما به گوش شنوايي رسد ودست ديگري براي برگرفتن اسلحه ما دراز شود، و جنگاوران ديگري پيش آيند وسرود سوگ ما را با تق تق مسلسلها و خروشهاي تازه نبرد وظفر درآميزند، هرجا كه مرگ غافلگيرمان كند،گو خوش آمدي![8]
che 4ff6c
چه گوارا  با آلبرتو گرانادو  در داخل "مامبو-تانگو" قايق چوبی بر روی رودخانه آمازون در ماه ژوئن 1952
برگرفته از:
-چه گوارا –نوشته اندرو سينكلر-ترجمه حيدر علي رضايي
-خاطرات بوليوي- نوشته چه گوارا – ترجمه بهمن دهگان
-چه گوارا و انقلاب كوبا-نوشتهها وسخنان ارنستو چه گوارا
- خاطرات ارنستو چه گوارا –روز شمار عمليات دربوليوي-محمدعلي عمويي
[1] - كتاب جنگ چريكي ارنستو چه گوارا
[2] - دراوايل 1965 انشعابي درحزب كمونيست بوليوي رخ داد كه به تشكيل يك حزب رقيب به رهبري اسكار زامورا با گرايش مائويستي منجر شد.
[3] - رهبرحزب كمونيست بوليوي
[4] - در13اوت1967 ميگوئيل، اوربانو، لئون و كامبا به منظوراستقرار اردو دركنار چاه آبي كه بنينيو كشف كرده بود وسپس ادامه حركتشان اينجا را ترك كردند، دو روز بعد يك ايستگاه راديويي درسانتاكروز بطور گذرا اعلام داشت كه دوتن توسط يك واحد ارتش مستقر در مويوپامپا دستگيرشدند، ديگرترديدي نيست كه كه اين خبر، گذشته از دو زنداني كه به حرف آمده اند، به ستون خواكين برمي گشت كه به شدت تعقيب مي شدند. در18اوت اينتي به من گفت كه كامبا ميخواهد گروه را ترك كند، به نظركامبا شرايط جسماني او را از ادامه كار باز ميدارد. به علاوه او چشم اندازي براي اين مبارزه نميبيند، اين بيان آشكارا، بروز نمونه ترسويي است. او اكنون هدف آينده ما را كه تلاش براي وحدت با خواكين است، مي داند، بنابراين نبايد فعلا ما را ترك كند. يك هفته بعد چه گوارا درخاطرات روز24اوت خود نوشته است كه كامبا درآستانه آخرين حد از تنزل روحي است واكنون با شنيدن نام سربازان هم به لرزه مي افتد.
[5] - اين آخرين نوشته از خاطرات چه گوارا بود ويك روز بعد دستگير شده بود.
[6] - چه گوارا –نوشته اندرو سينكلر-ترجمه حيدر علي رضايي
[7] - چه گوارا وانقلاب كوبا –نوشته ها و سخنان ارنستو چه گوارا
[8] -خاطرات بوليوي- نوشته چه گوارا

۱۳۹۳ مهر ۹, چهارشنبه

نگاهی به کارکردهای پدیده "خائن وخیانت "

نگاهي به كاركردهاي پديده “خائن وخيانت“

پنج شنبه, 20 شهریور 1393 07:22
نگاهي به كاركردهاي پديده “خائن وخيانت“
نگاهي به كاركردهاي پديده “خائن وخيانت“
 درجريانهاي سياسي، جنبشهاي آزاديبخش و تشكيلات انقلابي

مقدمه:
هرجنبش، جريان، سازمان و تشكيلات سياسي يا انقلابي  براساس اهداف وآرمانهاي خود، عناصر دواطلب براي ايفاي نقش  وپذيرش مسئوليت درپيشبرد اين اهداف را بخدمت ميگيرد، خدمت دراين جريانات سياسي يا تشكيلات انقلابي ابتدا به ساكن مايه افتخارخود  افراد واعضاي آن بوده و در پروسه مبارزه و نبرد سياسي ونظامي، خواه، ناخواه با ضدارزشهاي درون خود  نيز درجنگ هستند تا هرچه بيشتر استعدات دروني خويش را دراين نبرد شكوفاتر كرده و داراي پتانسيل وانگيزه بالايي درپيشبرد اهداف انتخاب كرده خود باشندتا خودشان نيز حامل آن ارزشها گردند.  
ولي متناسب با بالارفتن تضادهاي مبارزه و وجود آزمايشات وابتلائات مختلف درسر راه آنها، ظرفيت انقلابي ومحتواي دروني افراد نيز بارز ميشود، وبه ميزاني كه افراد واعضاي اين جريانات وتشكيلات در معرض جنگ با تمايلات دروني خويش قرار ميگيرند، به اصطلاح عيار هركس معلوم ومشخص ميشود. و اين نقطه شروع وتعيين كننده در پروسه مبارزاتي هرفرد يا هرجريان سياسي مي باشد، وهيچ انقلابي ومبارزي ازانقلابيون  و رهبران بلشويك گرفته تا همرزمان چه گوارا  وچه درجنبشها وتشكيلات انقلابي ميهن خودمان  گريزي ازآن  نبوده و بصورت قانونمند روي هرفرد عملكرد دارد.  چه بسا افراد درپروسه و درفراز ونشيبهاي مبارزه خود، مسيرحركت خود را از آرماني كه خود آگاهانه و با اختياركامل آن را انتخاب نموده  جدا كرده و مسيرديگري را طي كرده است.
تاريخ جنبشها و انقلابها نشان داده است  كه برخي از اين افراد تا مرز خيانت وخودفروشي به دشمن پيش رفته و حتي روي دست عناصراصلي دشمن نيز بلند شده و براي رسيدن به نان نوايي دردستگاه تعادل قواي حاكم آنقدربه ذلت وخواري تن داده و   خيانتهايي عليه همرزمان سابق خود مرتكب شده اند ، كه جز مرداري از آنها درتاريخ ثبت نشده است وهمواره نامشان  در نزد خلقها با نفرت وكين ابدي ياد ميشود. عاقبت وسرانجام اين خائنين هركدام داستان خاص خودش را درهمه جنبش ها ونهضت ها وتشكيلات انقلابي دارد و دربرخي نمونه ها آنقدربه رذالت ودنائت و پستي وپليدي تن مي دهند كه ديگرهيچ مرزي باقي نميگذارند. نمونه اين خائنين درطول مبارزه 50ساله خودمان نيز درنبرد با دو ديكتاتوري شيخ وشاه نيز وجود داشت.
دراين مبحث ميخواهيم به معرفي اين عناصر بپردازيم تا بتوان  ازتجارب تاريخي آگاهي پيدا كرده  ودرمسيرارتقاء مبارزه انقلابي به شناخت واقعي ودرست از اين پديده دست يافت.  برخي ازاين مطالب گزيده ازكتابهاي مختلف  را  ما به عنوان ماخذ  ومنابع اصلي خودمان استفاده خواهيم كرد.
در اين قسمت به نقش خائنين در شكست نهضت جنگل در ميپردازيم:

نقش خائنين در شكست نهضت جنگل
 میرزا یونس معروف به «میرزا كوچك‌» در 1298 هـ در رشت متولد شد. در 1326هـ در گیلان به صفوف آزادیخواهان پیوست و برای مقابله با محمدعلی شاه روانه تهران شد. در ماجرای اولتیماتوم روسیه كه منجر به تعطیلی مجلس شد( 17اردیبهشت 1290) میرزا در شمار مخالفان پذیرش اولتیماتوم بود و مدتی نیز بازداشت شد. در جریان جنگ جهانی اول و در هنگامی كه دسته‌ای از نمایندگان و رجال سیاسی به خاطر وضع بحرانی كشور و حضور نیروهای بیگانه دست به مهاجرت زدند،كوچك خان درصدد برآمد تا با راه انداختن تشكیلات نظامی به مبارزه علیه سرسپردگی‌ها، پیمانهای ننگین و تحمیلی بیگانگان و مداخلات آنان در امور داخلی كشور بپردازد. سرانجام پس از یك سلسله بحث و گفتگو قرار شد تا در گوشه‌ای از ایران كانونی ثابت‌، برای مبارزه ایجاد شود. میرزا كوچك خان پس از این توافق عازم گیلان شد وشروع به تهیه مقدمات قیام كرد.
قبل از پيروزي انقلاب شوروي، بلشويكها با انقلاب جنگل همراهي داشتند و به اين دليل افرادي مانند احسان الله خان كه روابط بسيار نزديك با بلشويكها داشت، در جنبش جنگل در كنار ميرزا كوچك خان بودند.  ولي بعد از پيروزي بلشويكها و به وجود آمدن كشور شوروي، ديگر نه تنها منافع دولت جديد شوروي ايجاب نمي كرد كه با جنبش جنگل همراه باشد، بلكه با آن تضاد داشت و مي خواست موضوع به نفع رضا خان خاتمه يابد. اين موضوع، تأثير زيادي در انقلاب جنگل گذاشت. جناحي كه طرفدار بلشويكها بودند و در حزب «عدالت» بودند، با ميرزا اختلاف پيدا كردند. آنها با شعارهاي «چپ» به ميرزا برچست مرتجع زدند و حتي درصدد اجرای كودتایی برآمدند كه طرح آن پیشتر ریخته شده بود. نقشه این بود كه میرزا یا باید كشته شود و یا دستگیر گردد و از رهبری انقلاب كنار رود. كوچك‌خان كه تا حدی از هدف اعضای حزب و نقشه آنان مطلع شده بود، براي اجتناب از درگيري، از رشت به جنگل رفت‌…

نفوذ فرصت طلبان به درون نهضت
رخنه و نفوذ فرصت طلبان به درون نهضت جنگل، به حدي رسيد كه راه سقوط و شكست و ناكامي نهضت را هموار كرد و يكي از عوامل مهم حركت نزولي نهضت و گسستن پيوند آن از توده مردم بود.

ميراحمد مدني، از ياران ميرزا كوچك خان، در آغاز نگارش خاطرات خود از نهضت جنگل، چنين نوشته است:
قبل از شروع به نگارش مقصود، ناگزيرم يادآور شوم و اين جمله لازم را بنويسم كه همراهان ميرزا كوچك را ميتوان به صورت دو دسته متمايز از هم شناخت: يك عده از احرار برجسته كه از اول طلوع آزادي ايران تا خاتمه انقلاب جنگل همه اوقات با ميرزا كوچك هم عقيده و هم قدم بوده و در تمام سوانح و حوادث با او همراه، و دقيقه اي از عقيده پاك و نمونه راسخ و محكم خود منحرف نشده اند. دسته ديگر، از همراهان سست عقيده و منفعت پرست بودند كه در جريان انقلاب از آزادي طلبي و وطن خواهي منصرف گشته و در اثناي فداكاري دنبال منافع خصوصي رفته و مسلك و مرام و تمام منافع ملي و مملكتي را به بيگانگان و خائنين داخلي فروختند. حقيقتا ميبايستي از خادمين صادق و خائنين بي وجدان اسم برده، اعمال نيك و بد هر يك را براي تنبه و تذكر معاصرين و اعقاب بنويسم.

يكي ديگر از همراهان ميرزا، ابراهيم فخرايي نوشته است:
داوطلبان عضويت جنگل ميبايست علاوه بر نداشتن سوء شهرت، سوگند وفاداري ياد كنند و خدا و وجدان را به شهادت بطلبند; چه توهّم اينكه پاي افراد بيشخصيت به داخل جنگل باز شود و پيشرويهايشان را با كارشكنيها متوقف سازد، زياد بود. نفاق و خودخواهي ايجاب ميكرد كه مطامع احتمالي كوتهنظران با زنجير آهنين «سوگند» مقيّد گردد و منافع فرد در مقابل مصالح اجتماع مهار گردد. حصول اعتماد به وسيله اداي سوگند مادام كه شرط بدوي قبول داوطلب شناخته ميشد، جنگل از شرّ بدانديشان مصونيت داشت. از آن زمان كه رعايت اين سنّت اهمال رفت و شعار صوفيمنشانه «هر كه خواهد گو بيا» مدار عمل واقع شد و عناصر پليد توانستند خود را به صف ياران موافق جا بزنند صفوف متحد جنگليها در هم شكست و جدايي در ميان سران افتاد و ـ به طوري كه خواهيم ديد،در چند موقع باريك و حساس كه جنگل ميرفت از نتايج و فداكاريهاي گذشتهاش برخوردار شود، نه تنها برنامههاي آينده دفعتاً متوقف ماند، بلكه كارهاي انجام شده نيز خنثي گشت.

نگاهي به سيماي برخي فرصت طلبان
در اينجا با معرفي برخي چهره هاي فرصت طلب كه در نهضت جنگل وارد شدند و در اركان فرماندهي و رهبري نهضت بودند، از يك سياست خارجي پيروي نمودند كه با منافع ملي ما تضاد داشت. و در نتيجه به تفرقه و تشتت دامن زدندوسرانجام، نهضت را به شكست كشانيد و زمينه شهادت رهبر نهضت ميرزا كوچك خانرا نيز فراهم آورد، اشاره ميكنيم:

1-  احسان اللّه خان
احسان اللّه خان از همراهان ميرزا شد و در آغاز ورود به نهضت جنگل، در كنار وي بود و زماني كه كميته انقلاب در رشت تشكيل شد از زمامداران انقلاب و عضو كميته انقلاب گرديد و در ستاد ارتش انقلاب به نام «آرميا» نيز عضويت يافت،  ابراهيم فخرايي در كتاب سردار جنگل ميرزا كوچك خان، زير عكسي كه در آن چهار نفر ديده ميشوند، نوشته است:

اما در مراحل بعدي بر اثر پيروي از يك سياست غلط و فرصت طلبانه با ميرزا كوچك درگير شد و از دشمنان سرسخت او گرديد و رهبران نهضت را به صف آرايي در مقابل هم واداشت او عليرغم اين كه در تهران عضو كميته مجازات بود،
اما در توطئه هاي گوناگون عليه نهضت جنگل و رهبر آن ميرزا كوچك خان نقش ايفا كرد وي پس از شكست نهضت جنگل، در مقاله ايي كه در مجله «نوي وستك» در مسكو چاپ كرد ميرزا كوچك خان را از آزاديخواهان دست راستي و خود را ناچار به همكاري با او دانسته است، چنين فردي در نهضت جنگل ميرزا كوچك خان مناطقي را كه در اختيار داشت به سه بخش اداري تقسيم نمود و لاهيجان و تنكابن را با دو هزار مرد مسلح زيرنظر او قرار داد. اما سازشكاري و فرصت طلبي او، راه خيانت افرادي مثل خالو قربان را هموار كرد.
2خالو قربان: خالو قربان هرسيني كه كرد بود، از همراهان نهضت جنگل و ميرزا شد. وي در نهضت جنگل نفوذ و قدرت پيدا كرد، به حدي كه فرماندهي بخشي از نيروهاي جنگل (حدود 800 نفر) را در اختيار گرفت و علاوه بر رشت و سياهرود، حكومت شهر انزلي را نيز به دست آورد و يك روز در ميان از رشت به انزلي ميرفت. او با عضويت در كميته انقلاب ايران، در حكومت جمهوري گيلان كميسر جنگ شد كه سر كميسر و كميسر ماليه آن ميرزا كوچك خان  بود  در يك مرحله هم از طرف نهضت مأموريت يافت به طرف مشهدسر (بابلسر امروز) برود و از تسلط نيروهاي دولتي قزاق بر آن شهر جلوگيري نمايد  به دنبال بروز برخي اختلافات و درگيريها بين نهضت جنگل و احسان اللّه خان و خالو قربان كه خود را انقلابي و بلشويك ميناميدند، ميرزا كوچك خان  در پاسخ به نامه آنها نامه اي نوشت و در آن چند بار از آنان به عنوان دوستان قديم ياد كرد. در بخشي از اين نامه آمده است:
شما را دوستاني ميدانيم سهو كرده كه در نتيجه سهو شما، آزادي ايران خفه شده است، انقلاب شكست خورده و ايران به آغوش اجنبي انداخته شده استنفرت عامه به سوي شما متوجه و زحماتتان را بر باد داده است و شما هنوز در مقام جبران اين سهوها بر نيامده ايد .
در پايان اين نامه عليرغم اينكه آنان را پيمان شكن و بلشويك و بي توجه به عقايد مذهبي مردم ميداند و بي مهريها و اهانتها و فحشها و اقدامات آنان عليه نهضت اسلامي جنگل را يادآوري مي نمايد، باز مينويسد:
بالجمله گفتنيها زياد است، اما صفحات نامه گنجايش ندارد; به اين جهت است كه ميگويم:
شرح اين هجران و اين خون جگر                اين زمان بگذار تا وقت دگر
به همه دوستان قديم، خواه علاقه قلبيشان باقي باشد و خواه نباشد، تقديم ارادت مينمايم

ميرزا كوچك پس از تبادل اين نامهها، انحرافات و اقدامات نادرست و زشت آنان را ناديده گرفت و پيشنهاد ملاقات با آنان و تشكيل كميته واحد را در تير ماه 1299 پذيرفت.
خالو قربان مردي ساده بود و مخالفان ميرزا او را همچون مهره اي عليه ميرزا به كار ميبردند. وي در كودتا عليه ميرزا كوچك شركت داشت،سرانجام به طور كلي استحاله شد و به نيروهاي دولتي تحت فرماندهي رضاخان پيوست و در سركوب با نهضت جنگل به رضا خان كمك كرد.
گرچه تفنگچي هاي رضاخان سر ميرزا كوچك را از بدن جدا كردند، ولي در نتيجه خيانت، شقاوت و رذالت را خالو قربان به نقطه اي رساند كه تاريخنگاران معاصر نوشتهاند كه خالو قربان به منظور جلب اعتماد و ابراز صميميت به رضاخان، سر بريده ميرزا كوچك را به تهران برد و به رضاخان مير پنج هديه داد. برخي ها نوشته اند رضاخان از اين صحنه نفرت انگيز خوشش نيامد.


در گزارشهاي سفارت انگليس در اينباره چنين آمده است:
خالو قربان يار و همرزم پيشين ميرزا كوچك خان در دهم دسامبر سر بريده او را به قزوين آورد و روز بعد، يعني در يازدهم دسامبر، با آن هديه گرانبها وارد تهران شد. به اين ترتيب، دوران زندگي مردي كه در طول شش سال گذشته بزرگترين انقلابي ايران محسوب ميشد و تا همين پنج ماه پيش دو استان زرخيز مملكت را تحت سلطه خويش داشت به پايان رسيد.
البته رضا خان نه تنها هرگز به خالو قربان اعتماد نكرد، بلكه پس از استفاده از شقاوت خالو قربان در جهت تحكيم پايه هاي حكومت خودش، او را در يك مأموريتي كه خودش براي سركوب كرد ها به وي داده بود، به قتل رساند. اين رسم همهي ديكتاتورها و عاقبت همه خائنان هست.

3- دكتر حشمت
دولت مركزي ميكوشيد با سختگيري و تهديد، و دادن امان نامه و وعده هاي دروغين و تطميع و خريدن همراهان ميرزا كوچك خان ، عرصه را بر او تنگ كرده و زمينه محدود شدن و غربت نهضت و تنهايي ميرزا را فراهم كند. زماني كه بر نهضت سخت گرفته شد، مشقّتها و سختيها برخي را از پاي درآورد و زمينه ساز تسليم آنان گرديد. يكي از افرادي كه خود را تسليم نمود دكتر حشمت بود.
ميرزا محمّدعلي خان جنگلي وضع دكتر حشمت را در زمان تسليم اينگونه بيان ميكند:
ما مصمم شديم از «قلعه گردن» بگذريم. اما از چند طرف در محاصره بوديم. سران جنگل براي يافتن راه حل و دفع خطر به مشورت نشستند و هر كس چيزي گفت و نقشهاي ارائه نمود... تازه براي حركت آماده شده بوديم كه دكتر حشمت ناگهان تصميم به تسليم گرفت. دكتر كه احساس ميكرد ديگر ياراي مقاومت ندارد روي به ميرزا نموده، چنين گفت: خسته شدم، زانوانم قدرت حركت ندارند;مثل آنكه كرخ شده اند. رمقي برايم نمانده، افرادم بي تابند، اجازه بدهيد بروم و به سرنوشتم نزديك شوم. ميرزا قدري نصيحتش كرد و گفت: تسليم شدن برابر با خودكشي است; من هم مانند شما خسته و كوفتهام، اما هرگز فكر تسليم به مغزم خطور نكرده است. بايد صبر كرد، بالاخره اين رنجها به پايان ميرسند. اما دكتر همچنان به خيالش مشغول و عزمش را جزم كرده بود و عاقبت ـ چنانكه ديديم ـ با عدهاي قريب به سيصد نفر كه سيد حسنخان قزاق و عبدالسلام عرب و علي اكبرخان آب زرشكي و علي حبيبي و حسن مهري در ميانشان بود، از ميرزا خداحافظي كرد و رفت تسليم قواي دولت گرديد. بعد از رفتن دكتر به خرم آباد، در آنجا گلنگدن اتباعش و موزر خودش را گرفتند و همه را بعد از چند شبانه روز به لاهيجان بردند.
ميرزا همين كه خبر تسليم شدن دكتر را شنيد بي اختيار گفت: «انا للّه و انا اليه راجعون» و با اداي اين آيه، او را از دست رفته به حساب آورد. در حقيقت نيز همين طور بود; زيرا دكتر بعد از ورود به لاهيجان برخلاف آنچه تصور مي كرد مورد اهانت قرار گرفت و متين الملك قريب سيلي به گوشش نواخت و انواع ناسزا نثار وي و يارانش شد و عاقبت به دست دشمن اعدام گرديد.

4- سيد جلال چمني
وي يكي ديگر از همراهان ميرزا بود كه از او جدا شد و به حكومت پيوست و حتي حكومت را در مبارزه با نهضت جنگل ياري ميكرد. در گزارشهاي سفارت انگليس آمده است:
چمني نخست از ياران ميرزا كوچكخان بود ولي اندكي بعد همراه با هشتصد نفر از طرفداران خويش به نيروهاي دولتي پيوست. عده اي از طرفداران او به خدمت قشون پذيرفته شدند و گروهي ديگر به سر خانه و زندگي خود بازگشتند.ر همين گزارش، درباره خيانت به او جنگل و همكاري دولت در مبارزه با جنگليها آمده است:
سيد جلال چمني در رأس نيروي دويست و پنجاه نفري خود در چهاردهم نوامبر از جنگل وارد رشت شد. وي شصت بار الاغ تفنگ و مهمات و بيست و پنج قبضه مسلسل را كه از طرفداران ميرزا كوچك خان  به غنيمت گرفته بود به رشت آورد.

5-احمد كسمايي
وي نيز  از طرفداران جدي وثوق الدوله، احمد كسمايي را كه يكي از زعماي جنگل بود براي پيوستن به قواي دولتي تشويق كرد و احمد كسمايي هم براي اين كار برادرش محمود كسمايي را به تهران براي ملاقات با نخست وزير فرستاد و او هم آمادگي برادرش را براي تسليم به دولت با همه اعوان و بستگانش اعلام كرد و رئيس دولت هم فوري پاسخ مثبت داد و در 6 برج حوت 1337 با نامه هايي، به احمد كسمايي و برادران و بستگان و همراهان او تأمين جاني و مالي داد. در پيوستن احمد كسمايي به قواي دولتي، «وعده حكومت فومنات» بي تأثير نبود. در هر حال، او براي درگيري و تقابل با نهضت جنگل با پشتيباني حكومت مركزي اقدام كرد.  اين پيمان شكني احمد كسمايي با تنفر شديد مردم همراه بود، به گونه اي كه تا آخر عمرش او را سرزنش مي كردند.

------------------------------------------------
منابع اصلي استفاده شده :
-تاريخ تحولات سياسي و روابط خارجي ايران-سيدجلال الدين مدني
ـ سردار جنگل ميرزا كوچك خان- ابراهيم فخرايي
-خاطرات ميراحمد مدني –شاهپور آلياني
-خاطرات ايرج اسكندري
-ظهور وسقوط سلطنت پهلوي- ارتشبد فردوست